باران را به خانه دعوت کردم
آمد، ماند، و رفت
شاخه گلی برایم جا گذاشته بود
آفتاب را به خانه دعوت کردم
آمد، ماند، و رفت
آینه کوچکی برایم جا گذاشته بود
درخت را به خانه دعوت کردم
آمد، ماند، و رفت
شانه سبزی برایم جا گذاشته بود
تو را به خانه دعوت کردم
تو، زیباترین دختر جهان
و آمدی
و با من بودی
و وقت بازگشت
گل و آینه و شانه را با خود بردی
و برای من شعری زیبا
زیبا جا گذاشتی و من کامل شدم
"شیرکو بی کس"
-------------------------------------------
دفتر عشق:
سهم من
از بهشت یک لحظه از آغوش توست ...
عالی بود.
امپراتور شعر دنیاس
می دانم
امشب حتما خواهی آمد...
در راه، مشتی ستاره برایم بچین...
خانه را آب و جارو کرده ام
سقفش ماه ندارد..
باید تو را ببینم
باید تو را قشنگ ببینم...
نور می خواهم..
راستی چایی دوست داشتی یا قهوه؟
در خیابان که قدم زدی
حواست به دلتنگی هایم باشد
فقط
زود بیا
آنقدر زود بیا
که دست مهتاب، تو را
به طاقچه آسمان نچیند،
دیگر نباید از دست بروی
این بار
گوشه ای دنج...
پشت خانه ی باران..
تو را
در فنجان قهوه ام می نشانم
در ته تقدیرم...
نه..
نه..
زود بیا...
تو دیگر نباید از دست بروی...
شعرهای عاشقانهی زیبایی داره. سالها پیش خونده بودم شعرهاشو. دوباره یادم انداختی. ممنون.
توی چشمت دوباره ماهی ها
توی چشمت عمیق اقیانوس
توی چشمت همیشه دعوا بود
بین هر هشت دست اختاپوس!
توی چشمت چقدر آدمها
داس ها را به باغ من زده اند
سیب بکری برای خوردن نیست
تا ته باغ را دهن زده اند...
علیرضا آذر
چون رؤیائی زیبا
از نگاهم کوچیده ای
و من ...
به گل هائی می اندیشم
که بهارشان رفته است !
ساده و دلنشین..
یک وقتهایی لازم نیست حرفی زده شه بین دونفر
همین که دستت رو آروم بگیره
یه فشار کوچک بده
این یعنی من هستم تا آخرش
همین کافیه .....