قطره ای بودم
چو رفتم در صدف گوهر شدم
هیچ گل چون
من در این گلزار بی طاقت نبود
خواب دیدم
چون نسیم صبح را، پرپر شدم
خشکسالی دیده
ای در این چمن چون من نبود
ابر را دیدم
چون در آهنگ باران، تر شدم
غزل از: سهراب سپهری
برگرفته از کتاب: "... هنوز در سفرم" (شعرها و یادداشتهای منتشر نشده از سهراب سپهری)
نشر فرزان، چاپ هفتم 1386
----------------------------------------------------------
من این کتابو دارم.
بهم هدیه دادن
میمیرد دلی کز عشق میگوید
و دستانی که در قلبی، نهال مهر میکارد
نمیخوابد دو چشم عاشق نور و طلوع روشن فردا
و خاموشی ندارد، آن لبان آشنا، با ذکر خوبیها
نخواهد مُرد آن قلبی که در آن عشق جاوید است
تو میمانی
در آواز پرستوهای آزاد و رها
آن سوی هر دیوار
تو میخوانی
بهاران با ترنمهای هر باران
تو میبینی
گل زیبای باورهای نابت، غنچه خواهد کرد
نهال پاک ایمانت، دوباره سبز خواهد شد
نسیم صبح،
عطر آن سلام مهربانت هدیه خواهد داد
و با امواج دریا
بوسه بر دستان ساحل میزنی با عشق
تو را با مرگ کاری نیست
تو، خاموشی نخواهی یافت
الهی روح زیبا در بدن داری
تو نامیرای جاویدی
تو در هر شعله میمانی
تو در هر کوچه باغ عاشقی
با مهر میخوانی
و آواز تو را
حتی سکوتت را
لبان مردمان شهر، میبوسد
دوباره عشق میجوشد
تو چون نوری
سیاهی میرود،
اما تو میمانی..
کیوان شاهبداغی
این همه بداهه ای تقدیمت نیمای عزیز:
سهراب سهراب سهراب؛
با تو هستم در خلوتی شبانه
با بکر ترین احساس ِ آرامش !
تو شعر می نویسی
بر صفحه ی دلم
و من می نوازم
...موهایت را...
بو این شروعی ست دوباره ،
برای دلدادگی
زیر درخت ِ کاج ِ همسایه
با چاشنی ِ چشم هایت
در عمق ِ زلال ِ هستی ام
" چشم هایم"
(نارمیلا)
واقعا نمیدونستم که آقای سپهری غزل هم میگفتن.
روحشون شاد.
دست شما هم درد نکنه