بزرگ
بود
و از اهالی
امروز بود
و با تمام
افق های باز نسبت داشت
و لحن آب و
زمین را چه خوب می فهمید.
صداش
به شکل حزن
پریشان واقعیت بود.
و پلک هاش
مسیر نبض
عناصر را
به ما نشان
داد.
و دست هاش
هوای صاف
سخاوت را
ورق زد
و مهربانی را
به سمت ما
کوچاند.
به شکل خلوت
خود بود
و عاشقانه
ترین انحنای وقت خودش را
برای آینه
تفسیر کرد.
و او به شیوه
باران پر از طراوت تکرار بود.
و او به سبک
درخت
میان عافیت
نور منتشر می شد.
همیشه کودکی
باد را صدا می کرد.
همیشه رشته
صحبت را
به چفت آب
گره می زد.
برای ما، یک
شب
سجود سبز
محبت را
چنان صریح
ادا کرد
که ما به
عاطفه سطح خاک دست کشیدیم
و مثل لهجه
یک سطل آب تازه شدیم.
و بارها
دیدیم
که با چقدر
سبد
برای چیدن یک
خوشه بشارت رفت.
ولی نشد
که روبروی
وضوح کبوتران بنشیند
و رفت تا لب
هیچ
و پشت حوصله
نورها دراز کشید
و هیچ فکر
نکرد
که ما میان
پریشانی تلفظ درها
برای خوردن
یک سیب
چقدر تنها
ماندیم.
از: سهراب سپهری
مجموعه: حجم سبز
زیباااا
دمت گرم
سلام







وبت عالیه
اگه با تبادل لینک موافقی منو با عنوان فروشگاه 5050لینک کن بعد بگو لینک کنم
ممنون
سلام
فکر می کنم این قسمت شعر «و بارها دیدیم/دیدم
که با چقدر سبد برای چیدن یک خوشه بشارت رفت» درست باشه
پایدار باشید
درود بر شما و سپاس
عاللللللی....پایدار باشید....
وبلاگت واقعا عالیه. شعرهای نرودا؛ عباس معروفی؛شاملو و همه و همه خیلی خوبن.
بنشین پیش دل من بنشین
قدرم امروز بدان
که به دام تو اسیرم ای دوست
وز همه هستی خود
بی تو سیرم ای دوست