سرانگشتانت شکوفه می دهند
تا من ببویمشان
و دست هایت به لب هایم آب
تا زنده بمانم
چون مادری به کودک خویش.
آه انگشتانت
آنها حتی قلب مرا شخم زده اند
و اکنون قلبی سوخته ام
آنگاه که تو
حجم خالی آغوشم را پر می کنی
قلبی سوخته
در کوزه آبی که تو می نوشانی ام.
"پابلو نرودا"
بسیارند از تو بلندتر بلندتر
بسیارند از تو زلال تر زلال تر
بسیارند از تو زیباتر زیباتر
اما بانو تویی
پابلو نرودا
نوشتن
من این حروف می نویسم
چون روز که تصویر هایش را می نویسد
و می وزد و از رویشان رد می شود
و دیگر باز نمی گردد.
اوکتاویو پاز