شعرهای عاشقانه ام
بافته
انگشتان توست
و ملیله دوزی
زیبایی ات.
پس
هرگاه
مردم شعر
تازه ای از من بخوانند
تو را سپاس
می گویند.
*
تمام گل هایم
محصول باغ تو
باده ام
ارمغان تاک
تو
انگشتری هایم
از کان طلای
توست
و شعرهایم
امضای تو را
در پای خود دارد.
*
ای که قامتت
از بادبان
بالاتر
و فضای
چشمانت
گسترده تر از
آزادیست
تو زیباتری
از کتاب های
نوشته و نانوشته من
و سروده های
آمده و نیامده ام.
*
نمی توانم
زنده بمانم
بی هوایی که
نفس می کشی
بی کتابی که
می خوانی
بی قهوه ای
که می نوشی
بی آهنگی که
می شنوی.
*
عشق
این است که
جغرافیایی نداشته باشد
و تو
تاریخی
نداشته باشی
عشق این است
که تو
با صدای من
سخن بگویی
با چشمان من
ببینی
و هستی را
با انگشتان
من
کشف کنی.
از: نزار قبانی
برگرفته از کتاب: بلقیس و عاشقانه های دیگر
ترجمه: موسی بیدج ، نشر ثالث ، چاپ چهارم 1390
---------------------------------------------------------
شعر کامل در ادامه مطلب
بافته
انگشتان توست
و ملیله دوزی
زیبایی ات.
پس
هرگاه
مردم شعر
تازه ای از من بخوانند
تو را سپاس
می گویند.
*
تمام گل هایم
محصول باغ تو
باده ام
ارمغان تاک
تو
انگشتری هایم
از کان طلای
توست
و شعرهایم
امضای تو را
در پای خود دارد.
*
ای که قامتت
از بادبان
بالاتر
و فضای
چشمانت
گسترده تر از
آزادیست
تو زیباتری
از کتاب های
نوشته و نانوشته من
و سروده های
آمده و نیامده ام.
*
نمی توانم
زنده بمانم
بی هوایی که
نفس می کشی
بی کتابی که
می خوانی
بی قهوه ای
که می نوشی
بی آهنگی که
می شنوی.
*
هرگز نمی
توانم
از دلپسندی
های تو
جدا بمانم
- هرچند که
ساده باشند
هرچند
کودکانه و ناممکن
چرا که عشق
این است
که همه چیز
را با تو قسمت کنم
از گیره سر
تا دستمال کاغذی.
*
عشق
این است که
جغرافیایی نداشته باشد
و تو
تاریخی
نداشته باشی
عشق این است
که تو
با صدای من
سخن بگویی
با چشمان من
ببینی
و هستی را
با انگشتان
من
کشف کنی.
*
پیش از تو در
پی زنی بودم
تا به
روشنایی ام بسپارد
و با تو
به روشنی
رسیدم.
*
نمی توانم
نادیده
انگارم
زنی را که
مبهوتم می سازد
و شعری را
که به شگفتم می اندازد
و عطری را که
می لرزاندم
که هیچ گاه
میان گنجشک و
دانه گندم
جدایی نیست.
*
اگر با تو
بنشینم
- دقایقی حتی -
ترکیب خونم
دیگرگون می شود.
کتاب ها
به پرواز در
می آیند
تابلوها
گلدان ها
ملحفه ها
و توازن زمین
به هم می
خورد.
*
شعر را
با تو قسمت
می کنم
روزنامه صبح
را
و قهوه را
زبانم را با تو قسمت می کنم
عمرم را
و بوسه را
و در شب شعرم
صدایم از
لبان تو برمی خیزد.
*
با عشق تو
پیوند زن و
شعر را دریافتم
پیچ و خم ها
را
یگانگی را
دیدم
و دانستم
که سیاهی
جوهر
در سیاهی
چشمان زن
جریان دارد.
*
تا مرز شگفتی
به هم شبیهیم
تا مرز فنا
شدن
در یکدیگر.
اندیشه ها
تعبیرها
دلپسندی ها
فرهنگ ما
و تمام ریزه
کاری ها
درهم تنیده
اند.
تا جایی
که نمی دانم
تو هستم
یا منی ؟!
*
تو
برکاغذ سپید
دراز می کشی
بر کتاب هایم
می خوابی
یادداشت هایم
را
مرتب می کنی
حروفم را درست می چینی
و اشتباهم را
تصحیح می کنی.
پس چطور
به مردم
بگویم
که شاعر منم
و حال آنکه
تویی که می
سرایی
*
عشق
این است
که مردم
ما را با هم
اشتباه بگیرند
وقتی
تلفن با تو
کاردارد
من پاسخ
بگویم
و اگر دوستان
به شام دعوتم
کنند
تو بروی.
وقتی هم شعر
عاشقانه ی جدیدی از من بخوانند
تو را سپاس
بگویند.
از: نزار قبانی
برگرفته از کتاب: بلقیس و عاشقانه های دیگر
ترجمه: موسی بیدج ، نشر ثالث ، چاپ چهارم 1390
چطور این همه تعابیر قشنگ میتونه کنار هم ردیف بشه واقعا که زیباست ...
چقدر عالی.اینقدر حس این شعرا قشنگه که دلم میخواد عاشق بشم
خیلی شعراش خوبه مرسی