هلیا!
احساس رقابت، احساس حقارت است.
بگذار که هزار تیرانداز به روی یک پرنده تیر بیندازند.
من از آنکه دو انگشت بر او باشد انگشت بر میدارم.
رقیب، یک آزمایشگر حقیر بیشتر نیست.
بگذار آنچه از دست رفتنیست از دست برود.
تو در قلب یک انتظار خواهی پوسید.
من این را بارها تکرار کردم هلیا!
از: نادر ابراهیمی
برگرفته از کتاب: "بار دیگر شهری که دوست می داشتم"
سلام وبلاگ فوق العاده ای دارید.همیشه موفق باشید
من چندتاکتاب اززنده یادابراهیمی خوندم ولی اثرباردیگرشهری که دوست می داشتم خیلی متفاوت بابقیه س.
وبلاگ زیبایی دارید،از نوشتتون هم مشخصه خیلی زیبا می نویسید.من هم اهل نوشتنم .امیدوارم موفق باشید و همیشه نویسا.به وبلاگ من هم سری بزنید،خوشحال میشم.
گوش کن!
گرگ ها خوابند؟
یا که بیدار؟
درکمینِ سکوتِ مملو از آرامش
در پی یک ویرانی نافرجام!
نشسته ای توی سینه ام
مثل تیرِ چند پَر ؛
نه می شود دَرت آورد
نه گذاشت که بمانی!
رضا کاظمی