من از لحظهی تولد در
حال سقوط بودم،
در
خود سقوط کردم بیکه به انتها برسم،
مرا
در چشمانت نگاهدار،
خاک
بربادرفتهام را گِرد بیاور وَ خاکسترم را یکی کن،
استخوانهای
شکستهام را بند بزن،
بوَز
بر هستیام،
دفنم
کن در دل خاک
و
بگذار سکوت التیام اندیشهها شود،
آغوش
بگشا...
"جهان در بوسه های ما زاده می شود / ترجمه: یغما گلرویی"
گفتی : سالهای سرسبزی ِ صنوبر را،
فدای فصل ِ سرد ِ فاصله مان نکن!
من سکوت کردم!
گفتی : یک پلک نزده،
پرنده ی پندارم
از بام ِ خیال تو خواهد پرید!
من سکوت کردم!
گفتی : هیچ ستاره ای،
دستاویز ِ تو در این سقوط ِ بی سرانجامم
نخواهد شد!
من سکوت کردم!
گفتی: دوری ِ دستها و همکناری ِ دلها،
تنها راه ِ رها شدن است!
من سکوت کردم!
گفتی : قول می دهم هر از گاهی،
چراغ ِ یاد ِ تو را در کوچه ی بی چنار و چلچله
روشن کنم!
من سکوت کردم!
سکوت کردم ، اما
دیگر نگو که هق هق ِ ناغافلم را
از آنسوی صراحت ِ سیم و ستاره نشنیدی!
" یغما گلرویی"
تو ، دست نیافتنی ، زیبا ...
چون ماه پشت پنجره
من ، سکوتی حسرت بار
چون آه پشت حنجره ...
سلاااااااااااااااام ....شعرایی که گذاشتید عالیند ...
امیدوارم ادامه داشته باشه ... شاعری شاد وموفق باشید...
اگر مرا دوست نداشته باشی
دراز میکشم و میمیرم
مرگ نه سفری بیبازگشت است
و نه ناگهان محو شدن
مرگ دوست نداشتن توست
درست آن موقع که باید دوست بداری
رسول یونان
عادت کردهام
به طعم قهوه
به آدمهای پشت پنجرهی کافه ...
دستهایی که میروند ؛
آدمهایی که نمیمانند ...
به تو
که روبرویم نشستهای
قهوهات را به هم میزنی
مینوشی
میروی ...
یکی
به آدمهای پشت پنجرهی کافه
اضافه میشود
مرضیه احرامی
سلام
تولدت مبارکــــــــ
شعرهای عاشقانه ی فوق العاده ای هستند
متشکرم از راهنمایی شما دوست عزیز