شهادت میدهم به مرغان
سپید بال
هنگامی
که تو را به یاد میآورم
و
از تو مینویسم
قلم
در دستم شاخه گلی سرخ میشود
نامت
را که مینویسم
ورقهای
زیر دستم غافلگیرم میکنند
آب
دریا از آن میجوشد
و
مرغان سپید بال بر فراز آن پرواز میکنند
هنگامی
که از تو مینویسم مداد پاک کنام آتش میگیرد
پیاپی
باران بر میزم میبارد
و
بر سبدِ کاغذهای دور ریختهام
گلهای
بهاری میرویند
و
از آن پروانههای رنگارنگ و گنجشگکان پر میگیرند
وقتی
آنچه نوشتهام را پاره میکنم،
کاغذ
پارههایم
قطعههایی
از آینهی نقره میشوند
مانند
ماهی که روی میزم بشکند.
بیاموز
مرا چگونه بنویسم از تو
یا
چگونه
فراموشت کنم.
"غاده السمان"
مترجم:
فاطمه ابوترابیان
نمیدانم از دلتنگی عاشقترم
یا از عاشقی
دلتنگتر!
فقط میدانم
در آغوش منی
بی آنکه باشی
و رفتهای
بی آنکه نباشی.
عید امسال هم
میتوانم تنهایی سوت بزنم
همین که بدانم هستی
آسمان را پر از پرنده میبینم.
لبخند یادت نرود!
تشنهام
و تو نیستی.
مثل آب باران
گودی کمرم را
با نوازش دستهات
پر میکنم
تا از خشکسالی نبودنت
زنده برهم.
دستهات مال کمر من؟
از این تنهایی هزارساله
خستهام
از بس تنهایی غذا خوردهام
تا لقمهای نان به دهن میگذارم
باران شروع میشود
و من چتر ندارم
تو را دارم.
میدانی؟
میدانی چرا بند نمیآید
این باران؟
خدا از خجالت آب شده
........
( عباس معروفی )