برگ،
درختی میشود و دفترم جنگلی.
هنوز
هم گاهِ نوشتن اسمات بر برگ،
سپیدی
برگ رنگینکمانی میشود تابان با رنگهایی زنده
و
گاهِ فرارسیدنِ شب،
کتابخانهام
را روشن نمیکنم
تا
همچنان تلألؤِ ستارههای کنارِ اسمات را ببینم.
"غاده السمان"
ترجمه: ستار جلیل زاده
تا مهر-آب مهربان مردمکانت
چند معبد بی خدای
چند تشگاه منجمد ...راه است؟
که این مبلغ بی کتاب رهایی
پیچ و پیچ هزار گردنه ی گلوگیر را پس پشت نهاده
در تب بوسه ی زانوانش
بر خاک سایه سار گیسوی تو!
به سجده در آمدن
و در چشمه ی چشمانت
آن خویش را تماشا کردن
رهیدن یکی برده است
از بند اربابی ناپدید
به شدن غلتیدن آدمی ست
از این بود بیهوده!
بخوان به معراج آغوشت مرا
که سرزمین این کولی
از مرز نفس های تو آغاز می شود!
( یغما گلرویی - اینجا ایران است ...)
همیشه
به انتهای گریه که میرسم
صدای سادهی فروغ از نهایت شب را میشنوم
صدای غروب غزالها را
صدای بوقبوق نبودن تو را در تلفن
آرامتر که شدم
شعری از دفاتر دریا میخوانم
و به انعکاس صدایم در آیینه اتاق
خیره میشوم .
در برودت این همه حیرت
کجا ماندهای آخر ؟
یغما گلرویی