فرض کن پاک کنی برداشتم
و نام تو را
از سر نویس ِ
تمام نامه ها
و از تارک ِ
تمام ترانه ها پاک کردم!
فرض کن با
قلمم جناق شکستم!
به پرسش و
پروانه پشت کردم
و چشمهایم را
به روی رویش ِ رؤیا و روشنی بستم!
فرض کن دیگر
آوازی از آسمان ِ بی ستاره نخواندم،
حجره ی حنجره
ام از تکلم ترانه تهی شد
و دیگر شبگرد
ِ کوچه ی شما،
صدای آواز
های مرا نشنید!
بگو آنوقت،
با عطر ِ
آشنای این همه آرزو چه کنم؟
با التماس
این دل ِ در به در!
با بی قراری
ٍ ابرهای بارانی...
باور کن به
دیدار ِ آینه هم که می روم،
خیال ِ تو از
انتهای سیاهی ِ چشمهایم سوسو می زند!
موضوع دوری ِ
دستها و دیدارها مطرح نیست!
همنشین ِ
نفسهای من شده ای! خاتون!
با دلتنگی ِ
دیدگانم یکی شده ای!
"یغما گلرویی"
از مجموعه: مگر تو با ما بودی!؟
منبع: وبسایت رسمی یغما گلرویی
کاری که چشم های تو ..
با من می کند ؛
شاخ نبات با حافظ نکرد !
"ناصر رعیت نواز"
در دایره ی تاریک فنجان فال
عکس فانوس ستاره و عطر اطلسی افتاده است
شاید شروع نور
نشانه یی از بازگشت نگاه گرم تو باشد
باید به طراوت تقویم های کهنه سفر کنم
تقویم ناب ترین ترانه ی نمناک
تقویم سبزترین سلام اول صبح
تقویم دور دیدار بوسه و دست
شاید در ازدحام روزها
یا در انتهای همان کوچه ی شاد شمشادها
شاعری دلشکار را ببینم
که شیرین ترین نام جهان را زیر لب تکرار می کند
(یغماگلرویی- گفتم بمان ، نماند )