شاعر که شدم
نردبانی بلند
بر می دارم
پای پنجره ی
پرسه های پسین پروانه می گذارم
و به سکوت
سلام آن روزها سرک می کشم
شاعر که شدم
می آیم کنار
کوچه ی کبوترها
تاریخ
یادگاری دیوار را پررنگ می کنم
و می روم
شاعر که شدم
مشق شبانه ی
تمام کودکان جهان را می نویسم
دیگر چه فرق
می کند
که معلمان
چوب به دست
به یکنواختی
خطوط مشق های شبانه
شک ببرند یا
نبرند ؟
شاعر که شدم
سیم های سه
تارم را
به سبزه های
سبز سبزده گره می زنم
و آرزو می
کنم
آهنگ پاک
صدای تو را بشنوم
شاید که
شاعری
تنها راه
رسیدن به دیار رؤیا
و کوچه های
خیس کودکی باشد
"یغما گلرویی"
----------------------------------------------------------------------
دفتر عشق:
در آغـوشت جایـی برایـــم بــاز کــن، جایــی که عشــق را بشــود مثـــل بازی هــای کودکـی بــاور کــرد.
در دایره ی تاریک فنجان فال
عکس فانوس ستاره و عطر اطلسی افتاده است
شاید شروع نور
نشانه یی از بازگشت نگاه گرم تو باشد
باید به طراوت تقویم های کهنه سفر کنم
تقویم ناب ترین ترانه ی نمناک
تقویم سبزترین سلام اول صبح
تقویم دور دیدار بوسه و دست
شاید در ازدحام روزها
یا در انتهای همان کوچه ی شاد شمشادها
شاعری دلشکار را ببینم
که شیرین ترین نام جهان را زیر لب تکرار می کند
و تلخ می گرید
(یغما گلرویی - گفتم بمان....)
بگذار پائیز بیاید
و با چرخ دستی خستهاش از کنارمان عبور کند
پائیز از بهار دست و دلبازتر است
خودش را زیر دست و پای خیابان میریزد
و نام قدیمیاش خزان را هنوز فراموش نکرده است
من متولد پاییزم
شناسنامهام یک برگ نارنجی متمایل به سوخته است
من از دل مرگ بلند میشوم
و زندگی میکنم
سلام. شعرهای انتخابی تون خیلی نابه.
پاینده باشید.
درود جناب اسماعیلی
خیلی زیبا بود
سپاس فراوان
تصویر مرا قاب کن
تا میان چهارچوب بمانم...
تا همیشه
وبیاموزم مرز برای گذشتن نیست،
برای نرفتن است.
سپاس بابت شعرهای نابی که می گذارید و من حظش را می بریم...