1)
آن دم
که دریا و آسمان
گم میشود
پرواز خواهم آموخت
پیش از آن که چشمان تو
دوباره باز شود
2)
از غروبی که سایه ام را
کاشته ام
هیچ شکوفه ای
طعم بوسه خورشید را
نچشیده است.
3)
زمستان آمده است
خسته ام
میخوابم
بهار که آمد
پیله ام را میشکافم
تا با پرهای
خیس
دوباره
عاشقت شوم.
از: کیکاووس یاکیده
برگرفته از کتاب: "بانو و آخرین کولی سایه فروش"
سلام......
فکر کنم همسر آقای یاکیده خانم سحر ضیایی منشی صحنه هستن..
شعر ها عالین.
همسر آقای کیکاووس یاکیده کین؟
خدایا!
شانه هایت کجاست؟
اینجا به کوه ها هم اعتباری نیست
میگویند به هم نمیرسند
و می زنند زیر حرفشان
سلام. منم دلم می خواد از یه حس شیرین بنویسم اما همش ختم میشه به همون بدبینی و سیاه بینی، خوش به حال شما...
دعوتید به وبلاگم، هم داستان دارم هم شعر.
سلام
خیلی وب قشنگی دارین.واقعا لذت بردم.
بااجازه تون لینکیدمتون.
اگه ممکنه منو با اسم "ملودی عشق" لینک کنید.
خدائیش موندم شما ا کجا میاری این نوشته های زیبا رو ؟ فکر کنم با بچه های بالا در ارتباط هستید هاااااااااا