تو آمدی و ساده ترین سلام را همراه یادگاری هایت کردی و با پاک ترین
لبخند وجودم را به اسارت گرفتی.
تو آمدی و عمیق ترین نگاه را از میان چشمان دریایی ات بر ساحل قلبم نشاندی
و زیباترین خاطرات را زنده کردی.
تو آمدی و گرمی حضوری خورشید وار را بر طلوع آرزوهایم هک کردی...
و آمدنت همچون قاصدکی بهار را برای هستی خزان زده ام به ارمغان آورد.
اما سرانجام طوفان قاصدک زندگی ام را به یغما برد.
کاش می دانستم کدام بهانه اشتیاق رفتن را در خیالت به تماشا نشست...
تو رفتی و من در سوگ رفتنت در میان فراموشی ها گم شدم...
آری تو فراموش کردی و من هنوز هم با دیدگانی خواب زده چشم به راهت دارم
و هنوز هم مانند پنجره های منتظر باران حسرت دیدارت را با فرو ریختن
اشک هایم به دست غربت می سپارم ...
ای مقدس! من هنوز هم اصالت نگاهت را می خواهم....
"منبع: نت"
حال مرا مپرس،چیزی مهم که نیست..... این دلشکستگی،اقرار بی کسی است.... درگیر من مشو،همدم نمی شوم..... حوا مرا ببخش.....آدم نمی شوم......
آمد و این کوچه را با خنده هایش زنده کرد
بیت بیت شعر من ، با عشق خود تابنده کرد
تا فراسوی زمان ، شور مرا بر باد داد
نام من در عاشقی ، سرلوحه ی آینده کرد
سوزها بود و نبودش با من مسکین قرار
تا که آمد ، خانه را با عِطر خود آکنده کرد
سینه ام از یاد او گُر می گرفت در شام غم
این زمستان هم سرآمد؛دشت دل سرزنده کرد
غایب از هر انجمن بودم به روزِ بی کسی
تا که آخر گوشه چشمی بر دلِ این بنده کرد
لحظه لحظه خاطرات کودکی را گشتم و
راست گوید که خدا، جوینده را یابنده کرد
بوسه باران نگاهش گشته این مرداب پیر
برکه ی خشک دلم را مِهر او پوینده کرد
مات شد از این هبوط ناگهانی جان من
رو به معراج غزل ،احساس من بالنده کرد
میدانی چه مدتی است گیسوانم پیچ خورده اند ؟!
جز تو کسی نمیفهمد
گیسوانم شانه ندارند !
و اگر باشی
گیسوانم
شانه خواهند شد با سرانگشتان عاشقت