چشمانت آخرین چیزی است که از میراث عشق به جا مانده است
آخرین چیزی است که از نامههای عاشقانه باقی است
و دستانت... آخرین ِ دفترهای حریری است...
بر رویشان...
شیرینترین سخنی که نزد من است ثبت شده
مرا عشق پرورده است، مانند لوح توتیا
و محو نشدم...
در حالی که شعر باخنجرش طعنه میزند مرا،
رها کنم تا که توبه کنم
دوستت دارم...
ای کسی که دریاهای جنوب را در چشمانش اندوخته
با من باش
تا دریا به رنگ آبیاش بماند
و هلو تا همیشه بوی خوشش را نگه دارد
شمایل فاطمه همیشگی شود
و مانند کبوتر، زیر نور غروب پرواز کند
با من باش... چه بسا حسین بیاید
در لباس کبوترها، و همانند مه و رایحهی خوش
و از پشت سر او منارهها می آیند، و سوگند به پروردگارم
و همهی بیابانهای جنوب...
"نزار قبانی"
mahsa
آن شب ...
که مـــاه عاشـــقــانه هـــایمـان را ...
تماشا می کرد ...
آن شب که شب پره ها ..
عاشــقـــانه تر ..
نــــور را می جســـتند ...!
و اتاقم ..
سرشار از عطر بوسه و ترانه بود... !
دانستم..
تـــــو پـــژواک تمــــام عـــاشــقـانه های تاریخی...!
- خاطره ای در درونم است
چون سنگی سپید درون چاهی
سر ستیز با آن را ندارم ، توانش را نیز
برایم شادی است و اندوه
در چشمانم خیره اگر شود کسی
آن را خواهد دید
غمگین تر از آنی خواهد شد
که داستانی اندوه زا را شنیده باشد.
می دانم...
خدایان انسان را
بدل به شیئی می کنند، بی آنکه روح را از او برگیرند.
تو نیز بدلبه سنگی شده ای در درون من
تا اندوه را جاودانه سازی.
( آنا آخماتووا)
لب را چه کنی خسته به پرخاش که ما را
خاموشی آن چشم سخنگوی جوابست!
سلام بر نیمای عزیز . آدینه شب شما بخیر . لحظه هایتان مملو از عشق و دوستی
سلام علیکم..............
رفتم درستش کردم....یادم رفت خب!!!!
چرا غر میزنی آخه!!!!!!
برای پوست صورتت خوب نیستا!!!!!!
از ما گفتن بود......
هفته خوبی داشته باشی
بای.
وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ
الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْیَسْتَجِیبُواْ لِی وَلْیُؤْمِنُواْ بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ
چون بندگان من در باره من از تو بپرسند ،
بگو که من نزدیکم و به ندای کسی که مرا بخواند
پاسخ می دهم پس به ندای من پاسخ دهند و به من ایمان آورند تا راه راست یابند
بقره186
هدیه نداشتم جز
فقط کمی سکوت و یاد او را برایت اورده ام
تا دلت ارام شود
و پیام مهربانی او..
یادگاری از من......
سلام نیما جان ممنون به خاطر حظورت در ماه واژه من نام شاعرها رو برات نوشتم بسر بخون/مرسشی
من رازی ندارم ...قلب من کتابی گشوده
خواندن آن برای تو دشوار نیست
محبوبم زندگی من
از روزی آغاز می شود که دل به تو سپردم
نزار قبانی
این پیام مال من نیست ولی بخونش: تو رو به امام زمان قسم می دم این پیام رو بخون.دختری از خوزستانم که پزشکان از علاجم نا امید شدند.شبی خواب حضرت زینب (س)را دیدم در گلوم اب ریخت شفا پیدا کردم ازم خواست اینو به بیست نفر بگم. این پیام به دست کارمندی افتاد اتقاد نداشت کارشو از دست داد.مرد دیگری اعتقاد داشت 20 میلیون به دست اورد. به دست کس دیگری رسید عمل نکرد پسرشو را از دست داد.اگه به حضرت زینب اعتقاد داری این پیامو واسه 20 نفر بفرست............ 20 روز دیگه منتظر معجزه باش.
: بابا بیخیال!
اما برام جالبه که توو سال 2012 هنوزم عده ای این پیامها رو جدی میگیرن و به دیگران ارسال میکنن!!!
نـیـسـتـﮯ و
ایـن حـرف هـآﮮِ نـگـفـتـﮧامـ بـﮧ تـو،
مـﮯشـود غـَمـ
مـﮯشـود بـُغـض
لابـﮧ لایِ واژه هـآیـمـ . . .
گاهی هوای گریه دارم
بغض می کنم
می آیم لب پنجره
و منتظر بهانه ای٬
بارانی٬
اما
یا دل آسمان نمی شکند
یا بغض من
حالا که نیستـی ،
حالا که فاصـله هسـت ،
حالا که تنهـا رفیـق َ م کلـمه هـا هستنـد ،
از لـج ِ نبـودنـت
بیــن ِ کلــمه هـا هـم فـ اصلـ ه می انـدازم ؛
دل تنــگ ...
غـم گیـن ...
تـن هـا ...
دل گیـر ...
بی ت و ...
ت و ...
ت و ..
چه صادقانه پذیرفتی!
چه فریبنده !
آغوشم برایت باز شد !
چه ابلهانه!
با تو خوش بودم !
چه کودکانه !
همه چیزم شدی !
چه زود !
به خاطره یک کلمه مرا ترک کردی !
چه ناجوانمردانه !
نیازمندت شدم !
چه حقیرانه!
واژه غریبه خداحافظی به میان آمد!
چه بیرحمانه!
من سوختم
وقتی چشمـانم را روی هم می گذارم
خواب مـرا نمی بـــرد
تـــو را می آورد !
از میان فرسنگــــها
فاصله
سلام نیمای عزیز
امیدوارم تعطیلات خوش گذشته باشه..
چقد غمگین ...