کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

نه تو می مانی و نه اندوه

نه تو می مانی،

نه اندوه

و نه هیچ یک از مردم این آبادی
به حباب نگران لب یک رود قسم
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت
غصه هم خواهد رفت
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند
لحظه ها عریانند
به تن لحظه خود جامه اندوه مپوشان هرگز
تو به آیینه، نه! آیینه به تو خیره شده ست
تو اگر خنده کنی او به تو خواهد خندید
و اگر بغض کنی
آه از آیینه دنیا که چه ها خواهد کرد
گنجه دیروزت، پر شد از حسرت و اندوه و چه حیف!
بسته های فردا همه ای کاش ای کاش!
ظرف این لحظه ولیکن خالی ست
ساحت سینه پذیرای چه کس خواهد بود
غم که از راه رسید در این سینه بر او باز مکن
تا خدا یک رگ گردن باقی ست
تا خدا مانده به غم وعده این خانه مده

"کیوان شاهبداغی"


لینک این شعر در وبلاگ شاعر:

http://k1shahbodagh.blogfa.com/post/10

----------------------------------------------------

 + این شعر با اقتباس از شعر "پاراه" سهراب سپهری سروده شده و بعضا دیده شده که در فضای مجازی، این شعر را به نام سهراب منتشر کرده‌اند!

شعر سهراب به نام "پاراه" را اینجا بخوانید

--------------------------------------------

پی نوشت 24 فروردین 1394:

بیش از سه سال است که بنده این شعر رو اینجا گذاشتم و در این مدت هر از گاهی دوستانی آمدند و خرده گرفتند که این شعر برای سهراب هست نه کس دیگر. قبلا گفتم باز هم میگم که من تمام هشت کتاب (مجموعه اشعار سهراب) رو خوندم و یادم نیست که چنین شعری دیده باشم جز شعر "پاراه" که شباهت اندکی به این شعر دارد. همین امروز یک بار دیگر در سایت رسمی سهراب هم سرچ کردم چنین شعری در سایت سهراب هم نیست!

پس اگر از دوستان کسی مدعی است که این شعر برای سهراب سپهری است، لطفا مدرک از هشت کتاب یا سایت رسمی سهراب ارائه بفرمایند تا ما هم مطلع شویم. دوستانی که علاقه مندند و جویای حقیقت، می توانند از لینک بالا این شعر را در وبلاگ آقای شاهبداغی دیده و کامنت‌ها را نیز مطالعه بفرمایند.

با سپاس و احترام، نیما

نظرات 174 + ارسال نظر
مهدی شنبه 9 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 06:24 ب.ظ

*یکی را دوست دارم
ولی افسوس او هرگز نمیداند
نگاهش میکنم شاید
بخواند از نگاه من
که او را دوست می دارم
ولی افسوس او هرگز نمیداند*

*به برگ گل نوشتم من
تو را دوست می دارم
ولی افسوس او گل را
به زلف کودکی آویخت تا او را بخنداند
به مهتاب گفتم ای مهتاب
سر راهت به کوی او
سلام من رسان و گو
تو را من دوست می دارم
ولی افسوس چون مهتاب به روی بسترش لغزید
یکی ابر سیه آمد که روی ماه تابان را بپوشانید*
*صبا را دیدم و گفتم صبا دستم به دامانت
بگو از من به دلدارم تو را من دوست می دارم
ولی افسوس و صد افسوس
ز ابر تیره برقی جست
که قاصد را میان ره بسوزانید
کنون وامانده از هر جا
دگر با خود کنم نجوا
یکی را دوست می دارم
ولی افسوس او هرگز نمیداند*

گندم سه‌شنبه 5 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 10:54 ب.ظ

بر زلیخا آفرین !!

بزدلیم ! و عشق را از ترس کتمان می کنیم
سالها احساس را در سینه پنهان می کنیم

آرزوی بوسه ای داریم با طعم شراب
لعن و نفرین از ریا بر می پرستان می کنیم

چوب تهمت بر سر یاران عاشق می زنیم
کفر می ورزیم اما ختم قرآن میکنیم

می هراسیم از شب و آغوش یار و نور ماه !
گرچه مشتاقیم باز احساس بحران می کنیم


اینهمه لیلا که لبخند تمنا می زنند
باز هم مجنون صفت وصف بیابان میکنیم

حق یوسف بود! آری بر زلیخا آفرین !!
پارسا وارانه !! وقتی رو به زندان می کنیم

فقر و عریانی مردم را ، نمی گوییم زشت !!
شکوه از تصویر زیبا روی عریان می کنیم

عشق می بارد! تمام دفترم را سیل برد
زیر باران خدا ، انکار باران می کنیم !!

گندم دوشنبه 4 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 07:00 ب.ظ

غزلی تازه ولی قافیه اش بد شده است
قلمم باز به این کار مردد شده است

ترس دارد بنویسد! غزل آتش گیرد
چون که دلسوختگی بیشتر از حد شده است

غزلم سوخت دلم سوخت کمی راه بیا
حرف دل نیست فقط قافیه ممتد شده است

خوب فهمید چه گفتم ! چه نوشتم! با بغض
انکه از کوچهء معشوقهء ما رد شده است

جگرم سوخت ولی آه کشیدن ممنوع
بغض در راه گلو آمده و سد شده است

رفت اما به دلم خاطره ها چنگ زده
چون که در خاطرِ من خاطره اش "ادد" شده است

چشم در راه! شب و روز به راهِ سفرش
فکر و ذکرم همه دم کاش بیاید شده است

دلِ من خوش که دلش پیش من اینجا مانده
گفت عاشق شده است! وای که شاید شده است.

شروع خوبی داشت ولی از اواسط به بعد رو نپسندیم!
ممنون

گندم چهارشنبه 29 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 09:00 ب.ظ

خواب میدیدم که درباران پرستیدم تورا
چشم من روشن،درآن رویا،تورادیدم تورا

بغض کردم،ناله کردم،عشق کردم،عاشقی
روی سنگ قلب تاریکم تراشیدم تورا

عهدکردم تا تورادیدم هم آغوشت شوم
لیک دراوج خجالت من نبوسیدم تو را

عاشقانه گفته ام وین بارهم بشنو ز من
عشق من با این همه هرگز نفهمیدم تو را

یک نفر من را صدا زد که ز تو غافل کند
در صدای گنگ او ازعشق پرسیدم تو را

عاشقانه،عامدانه دوستت دارم نفس
درمسیرسرخ چشمم پای کوبیدم تو را

این غزل باشد برای لحظه های غربتم
درهمان وقتی که خوابم برد و نشنیدم تو را

زیبا بود. ممنون

گندم سه‌شنبه 28 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 01:08 ب.ظ

هر زمان می بینمت قلبم پریشان می شود
چشم هایم در هوایت باز گریان می شود

حس عشقم ناگهان گل می کند اما چه حیف
مثل داغی در میان سینه پنهان می شود

گفته بودم دوستت دارم نکردی اعتنا
فکر می کردی که احساسم گریزان می شود

عشق تو تنها نماد دلخوشی هایم شده
دلخوشی هایی که رویاروی پایان می شود

فکر می کردم که آسان است دل کندن ز تو
دل گناهش چیست چون اینگونه تاوان می شود؟

مطمئن هستم گلم من دوستت دارم هنوز
دوستت دارم که قلبم بی تو ویران می شود

قول دل کندن گرفتی، باشد، اما حس تو
تا ابد در گوشه ای از قلب کتمان می شود

reyhane یکشنبه 26 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 10:49 ب.ظ

سروده ی زیبابیی بوداحسنت به شما

مهدی پنج‌شنبه 23 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 09:11 ب.ظ

بی همگان به سر شود بی‌تو به سر نمی‌شود
داغ تو دارد این دلم جای دگر نمی‌شود

دیده عقل مست تو چرخه چرخ پست تو
گوش طرب به دست تو بی‌تو به سر نمی‌شود

جان ز تو جوش می‌کند دل ز تو نوش می‌کند
عقل خروش می‌کند بی‌تو به سر نمی‌شود

خمر من و خمار من باغ من و بهار من
خواب من و قرار من بی‌تو به سر نمی‌شود

جاه و جلال من تویی ملکت و مال من تویی
آب زلال من تویی بی‌تو به سر نمی‌شود

گاه سوی وفا روی گاه سوی جفا روی
آن منی کجا روی بی‌تو به سر نمی‌شود

دل بنهند برکنی توبه کنند بشکنی
این همه خود تو می‌کنی بی‌تو به سر نمی‌شود

بی تو اگر به سر شدی زیر جهان زبر شدی
باغ ارم سقر شدی بی‌تو به سر نمی‌شود

گر تو سری قدم شوم ور تو کفی علم شوم
ور بروی عدم شوم بی‌تو به سر نمی‌شود

خواب مرا ببسته‌ای نقش مرا بشسته‌ای
وز همه‌ام گسسته‌ای بی‌تو به سر نمی‌شود

گر تو نباشی یار من گشت خراب کار من
مونس و غمگسار من بی‌تو به سر نمی‌شود

بی تو نه زندگی خوشم بی‌تو نه مردگی خوشم
سر ز غم تو چون کشم بی‌تو به سر نمی‌شود

هر چه بگویم ای سند نیست جدا ز نیک و بد
هم تو بگو به لطف خود بی‌تو به سر نمی‌شود

مهدی پنج‌شنبه 23 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 09:07 ب.ظ

ایرج زبردست:
در خواب چراغ تا سحر دستم بود
در خواب کلید هر چه در دستم بود
زیباتر از این خواب ندیدم خوابی
بیدار شدم دست تو در دستم بود
ای صبح نه آبی نه سپیدیم هنوز
در شهر امید نا امیدیم هنوز
دیدی که چه کرد ، دست شب با من و تو؟
در باز و به دنبال کلیدیم هنوز
اینجاست که انتها از آغاز شب است
با بهت دقیقه ها هم آواز شب است
این واقعه را چگونه تعبیر کنم
خورشید در آسمان ولی باز شب است
روح سحری ، ناز دمیدن داری
مثل غزلی تازه ، شنیدن داری
ای قصه ی روزهای من بودم و تو
آنقدر ندیدمت که دیدن داری
آهم که هزار شعله در بر دارد
صد سلسله کوه را ز جا بر دارد
من رعدم و می ترسم اگر آه کشم
سرتاسر آسمان ترک بر دارد
تا بال و پرعمر به رنگ هوس است
از اوج سرازیر شدن یک نفس است
آن لحظه که بال زندگی می شکند
در چشم پرنده آسمان هم قفس است
ما وقت نگاه را دمی دانستیم
از دانش چشم ها کمی دانستیم
کژتابی دست ها و بی مهری سنگ
ما آینه بودیم و نمی دانستیم

گندم پنج‌شنبه 23 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 03:36 ب.ظ

فریدون مشیری ؛

عاشقم.....
اهل همین کوچه ی بن بست کناری ،
که تو از پنجره اش پای به قلب منِ دیوانه نهادی ،
تو کجا ؟
کوچه کجا ؟
پنجره ی باز کجا ؟
من کجا ؟
عشق کجا؟
طاقتِ آغاز کجا ؟
تو به لبخند و نگاهی ،
منِ دلداده به آهی ،
بنشستیم
تو در قلب و
منِ خسته به چاهی......
گُنه از کیست ؟
از آن پنجره ی باز ؟
از آن لحظه ی آغاز ؟
از آن چشمِ گنه کار ؟
از آن لحظه ی دیدار ؟
کاش می شد گُنهِ پنجره و لحظه و چشمت ،
همه بر دوش بگیرم
جای آن یک شب مهتاب ،
تو را یک نظر از کوچه ی عشاق ببینم..
به کسی کینه نگیرید
دل بی کینه قشنگ است
به همه مهر بورزید
به خدا مهر قشنگ است
دست هر رهگذری را بفشارید به گرمی
بوسه هم حس قشنگی است
بوسه بر دست پدر
بوسه بر گونه مادر
لحظه حادثه بوسه قشنگ است
بفشارید به آغوش عزیزان
پدر و مادر و فرزند
به خدا گرمی آغوش قشنگ است
نزنید سنگ به گنجشک
پر گنجشک قشنگ است
پر پروانه ببوسید
پر پروانه قشنگ است
نسترن را بشناسید
یاس را لمس کنید
به خدا لاله قشنگ است
همه جا مست بخندید
همه جا عشق بورزید
سینه با عشق قشنگ است
بشناسید خدا را
هر کجا یاد خدا هست
سقف آن خانه قشنگ است ...

گندم پنج‌شنبه 23 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 12:52 ق.ظ

ساز خود را کوک کن امشب پریشان خاطرم
زخمه بر جانم بزن تا پای جان هم حاضرم

نغمه غمناک تارت شور و حال دیگری است
فکر غم را هم نکن! در این موارد ماهرم!

باطنم دریای توفانی است با امواج بغض
گول چشمم را نخور بگذر تو هم از ظاهرم

امشب از دیوانگی رنگ جنون دارد دلم
بین مجنون های عالم , گونه ای بس نادرم!

با همین ساز و همین ابیات جادو می کنم
هرکه نشناسد مرا گوید که شاید ساحرم!

با زبان تارت اکنون صحبتی با من بکن
پاسخت را شعر می گویم کنارت شاعرم!

کارمان اخر به مستی می رسد از سوز عشق
گرچه از خود بی خودم امشب پریشان خاطرم!.....

مهدی چهارشنبه 22 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 05:40 ق.ظ

مهدی یکشنبه 19 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 03:07 ق.ظ

زندگی فهم نفهمیدن هاست زندگی پنجره ای باز به دنیای وجود
تاکه این پنجره باز است جهانی باماست اسمان نور عشق سعادت باماست ‏
فرصت بازی این پنجره دریابیم زندگی خاطره امدن ورفتن ماست
من دلم میخواهد ‏
قدر این خاطره رادریابیم.
تفدیم به کسی که درکجاوه زمان انتظاردیدارش رامیکشم

گندم جمعه 17 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 01:20 ب.ظ

ای که گفتی بیقراری‌های من بازیگری ست
بیقرارم کرده‌ای اما دلت با دیگری ست

گاه دلسوز است و گاهی سخت می‌سوزاندم
عشق، گاهی مادر است و گاه هم نامادری ست

بر سرت جنگ است و من با دست خالی آمدم
امتیازی هم اگر دارم، همین بی‌لشکری ست

ای که گفتی عشق بازی نیست،‌ راحت باختی
آخرش پاییز آمد،‌حال .... وقت داوری ست

رفتی و من با امید بازگشتت مانده‌ام
مثل شاعرهای دیگر، باورم «ناباوری» ست..

گندم چهارشنبه 15 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 06:22 ب.ظ

دمی انصاف کن جانا، تو غوغا کرده ای یا من؟
تو خود را بهر این هجران، مهیا کرده ای یا من؟

بگو آیا تو با حسرت، ز چشمی مملو از نفرت
نگاهی با محبت را، تمنا کرده ای یا من؟

تو ای پُر مدّعا یارم، مگر دریای احساسی
که خود با صخرهء سنگی، مدارا کرده ای یا من؟

تو بازی کرده ای گاهی، و من بازیچه ات بودم
ولیکن نقش عاشق را، تو ایفا کرده ای یا من؟

خودت هم خوب می دانی، چه زهری در زبان داری
تویی این زهر را بر خود، گوارا کرده ای یا من؟

شدم تا غرق آغوشت، مرا از خود جدا کردی
بگو احساس قلبت را، تو حاشا کرده ای یا من؟

تو عشقت را به بی رحمی، زدی با دست خود آتش
سپس از دور و با لذّت، تماشا کرده ای یا من؟

تنم در شعلهء یادت، چه بی اندازه می سوزد
تو بر این شعله جانت را، شکیبا کرده ای یا من؟
چه بر روزم تو آوردی، بیا با چشم خود بنگر
ببین آیا تو یارت را، زِ سر، وا کرده ای یا من؟

عزیزم خود قضاوت کن، مگر من با تو بد کردم؟
بگو این ظلم بی حد را، تو امضا کرده ای یا من؟
سهم “من” از “تو” عشق نیست

ذوق نیست ، اشتیاق نیست

همان دلتنگی بی پایانی ست که روزها دیوانه ام می کند

سپاس

گندم چهارشنبه 15 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 06:16 ب.ظ

ای کاش شبم فهم سحـر داشته باشد
غم از دل من قصد سفـر داشته باشد
.
افکـار من و کـار من و کـار دل من
دست از غزل و قافیه بـرداشته باشد...!
.
بنشین، کمی از عشق برای تو بگویم
باید دلت از درد خبـر داشته باشد
.
دردم به درختی شده تشبیه که انگار
بر روی تنش زخم تبـر داشته باشد...
.
هرشب دلم انگـار که خوابیده به سنگی
هرشب که دلت بالش پَـر داشته باشد
.
باشد گله ای نیست! تو از فکر من آزاد
افکـار تو از من که حذر داشته باشد
.
از قهوه ی چشمت نظر تلخ نینداز!
بگذار که این قهوه شکـر داشته باشد...

مهدی شنبه 11 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 07:54 ب.ظ

تقدیم به او
آن ترک پری چهره که دوش از بر ما رفت
آیا چه خطا دید که از راه خطا رفت
تا رفت مرا از نظر آن چشم جهان بین
کس واقف ما نیست که از دیده چه‌ها رفت
بر شمع نرفت از گذر آتش دل دوش
آن دود که از سوز جگر بر سر ما رفت
دور از رخ تو دم به دم از گوشه چشمم
سیلاب سرشک آمد و طوفان بلا رفت
از پای فتادیم چو آمد غم هجران
در درد بمردیم چو از دست دوا رفت
دل گفت وصالش به دعا باز توان یافت
عمریست که عمرم همه در کار دعا رفت
احرام چه بندیم چو آن قبله نه این جاست
در سعی چه کوشیم چو از مروه صفا رفت
دی گفت طبیب از سر حسرت چو مرا دید
هیهات که رنج تو ز قانون شفا رفت
ای دوست به پرسیدن حافظ قدمی نه
زان پیش که گویند که از دار فنا رفت

باسلام
دراینجایک نکته رودراین برهه اززمان درج کنم
…یک فال مربوط به این غزل آمده که:
شخصی راکه به آن علاقمندبوده اید
یکباره شماراترک کرده است وشما،،،
بسیارناراحت وشک زده شده اید،،،،،
ازاین اتفاق هابرای اکثریت رخ می،،
دهدوبایدناامیدی وگوشه گیری را،،،،
گناربگذاریدوخودرابرای یک زندگی،
جدیدآماده کنیدبه اورجوع کنیدو،،،
بخواهیدکه باشماباردیگرازروی محبت
رفتارکند،امیدبه خداداشته باشید

مهدی شنبه 11 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 03:16 ق.ظ

سلام ‏ به نرگس
خدایش این گندم شعرهای نازی میفرستن دست مریزادوتشکر
ازبابت شعرهای زیبای شما ممنون.

گندم چهارشنبه 1 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 10:37 ق.ظ

شده عشقت به کسی بیشتر از حد باشد
هرچه خوبی بکنی با دل تو بد باشد!

تو به ایمان برسی اینکه کسی جز او نیست
او بعکس تو به هر چیز مردد باشد!

تو به هر در بزنی تا که به دست آوریش
و جوابش به تو یک عمر فقط رد باشد!

بنشینی دو سه تا شعر بگویی که مگر
یکی از این همه شعری ،که بخواهد باشد!

همه دلداده ترین فرد تو را بشناسند
او به دلسنگ ترین فرد زبانزد باشد!

شده از نم نم باران دلت خیس شوی؟
دایما مشق تو آن یار نیامد باشد؟

تو ندیدی که چه سخت است بیبینی عشقت
پیش چشمان تو با او که نباید؛ باشد...

چه کنم با دل دیوانه که با این همه باز
سعی دارد که به این عشق مقید باشد...

گندم شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 10:35 ب.ظ

"استاد شهریار "

راه کج بود نشد تا به دیارم برسم
فال من خوب نیامد که به یارم برسم

بی‌قراری رسیدن رمق از پایم برد
نشد آخر سر ساعت به قرارم برسم

شهریاری پر از اندوه ثریا هستم
شاید آخر سر پیری به نگارم برسم

استخوان سوز سیاهی زمستان شده‌ام
بلکه نوروز بیاید به بهارم برسم

عشق هرروز دلم را به کناری می‌برد
عشق نگذاشت سرانجام به کارم برسم

مرگ دل‌بستگی آخر دنیای من است
می‌روم شاید روزی به مزارم برسم

ممنون برای این شعر زیبا

گندم شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 09:30 ب.ظ

سالها رفت و هنوز؟
یک نفر نیست بپرسد از من،
که تو از پنجره ی عشق چه ها می خواهی؟
صبح تا نیمه ی شب منتظری،
همه جا می نگری،
گاه با ماه سخن می گویی،
گاه با رهگذران،
خبر گمشده ای می جویی،
راستی گمشده ات کیست؟کجاست؟
صدفی در دریا است؟
نوری از روزنه ی فرداهاست؟
یا خدایی است که از روز ازل پنهان است؟
بارها آمد و رفت،
بارها انسان شد،
و بشر هیچ ندانست که بود،
خود او هم به یقین آگه نیست،
چون نمی داند کیست،
چون ندانست کجاست ،چون ندارد خبر از خود که خداست

مهدی سه‌شنبه 24 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 03:19 ق.ظ

این گل وقلب راتقدیم میکنم به کسی که ارزش دوست داشتن وارزش انسانیت راازاوآموختم.
واوکسی جزتونیست نرگس خوبم.

مهدی چهارشنبه 18 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 03:01 ق.ظ

سلام نرگس جان
واقعادلم برات تنگ شده.
اینو ‏
جدادارم میگم.

خسته نشدی آقا مهدی!!؟؟

مهدی شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 06:00 ب.ظ

raz سه‌شنبه 10 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 12:49 ق.ظ

به حباب نگران لب یک رود قسم، و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،
غصه هم میگذرد،
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند..
لحظه ها عریانند.
به تن لحظه خود،جامه اندوه مـپوشان هرگز...!!
زندگی ذره کاهیست،
که کوهش کردیم،
زندگی نام نکویی ست،
که خارش کردیم،
زندگی نیست بجز نم نم باران بهار،
زندگی نیست بجز دیدن یار
زندگی نیست بجز عشق،
بجز حرف محبت به کسی،
ورنه هر خار و خسی،
زندگی کرده بسی،
زندگی تجربه تلخ فراوان دارد، دو سه تا کوچه و پس کوچه و اندازه یک عمر بیابان دارد.
ما چه کردیم و چه خواهیم کرد در این فرصت کم .....

سهراب سپهری

مهدی دوشنبه 9 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 12:38 ب.ظ

نرگس >>>>>><<<<<<
تو را به اندازه قطرات باران ، اندازه ی ستاره های اسمان دوست می دارم
تو را به اندازه خودت ، اندازه ان قلب پاکت دوست می دارم
تو را برای دوست داشتن دوست می دارم
تو را به جای همه ی کسانی که نمی شناخته ام ...دوست می دارم
تو را به جای همه ی روزگارانی که نمی زیسته ام ...دوست می دارم
برای خاطر عطر نان گرم
و برفی که آب می شود
و برای نخستین گناه
تو را به خاطر دوست داشتن...دوست می دارم
تو را به جای تمام کسانی که دوست نمی دارم
دوست می دارم ...

آقا مهدی! کو نرگس خانم!؟ ما نرگسی نمی بینیم اینجا!

مهدی جمعه 6 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 07:28 ب.ظ

نرگسم >>>>>>><<<<<<<<

سالیان درازی است که در گلخانه دلم گل محبتی را که خودت کاشته‌ای آبیاری می‌کنم
تولد مهربان ترین گل دنیا مبارک . . .
این چندمین تولد توست؟
و چندمین انبساط مجدد کائنات؟
این چندمین بارخلقت است؟
و چندمین انفجار سکوت!
چندمین لبخند خشکیده!
خورشید را چندمین بار است که میبینی؟
و پروانه ساعتها چندمین بار است که میچرخد؟
و ثانیه چندمین بار است که به احترام تو برمیخیزد؟
چندمین بار است که مجدداً نفس میکشی؟
چندمین دم!؟
چندمین آن!؟
آه که تو چقدر خوشبختی!
و جهان چه پرغوغاست
نرگس تولت مبارک

گندم جمعه 30 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 10:03 ب.ظ

امیدی بر جماعت نیست میخواهم رها باشم
اگر بی انتها هم نیستم بی ابتدا باشم
اگر یک بار دیگر فرصتی باشد که تا دنیا -
بیایم دوست دارم تا قیامت در کما باشم
خیابانها پر از دلدار و معشوقان سردرگم
ولی کو آنکه پیشش میتوانم بی ریا باشم ؟
کسی باید بیاید مثل من باشد، خودم باشد
که با او جای لفظ مضحک من یا تو، ما باشم
یکی باشد که بعد از سالها نزدیک او بودن
به غافلگیر کردنهای نابش آشنا باشم
"دلم یک دوست میخواهد که اوقاتی که دلتنگم
بگوید خانه را ول کن بگو من کی، کجا باشم؟"

گندم دوشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 01:46 ق.ظ

دل خوشم با غزلی تازه همینم کافی ست،
تو مرا باز رساندی به یقینم کافی ست،
قانعم بیشتر از این چه بخواهم از تو،
گاه گاهی که کنارت بنشینم کافی ست،
گله ای نیست من و فاصله ها همزادیم،
گاهی از دور تو را خوب ببینم کافی ست،
آسمانی ! تو در آن گستره خورشیدی کن،
من همین قدر که گرم است زمینم کافی ست،
من همین قدر که با حال و هوایت گهگاه،
برگی از باغچه ی شعر بچینم کافی ست...

مهدی یکشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 07:09 ب.ظ

نرگس جان<<<<<<<>>>>>>>>
چقدر خسته ام از این دقیقه های پاپتی

از امتداد خسته کلاف بی عدالتی

بهار می شود و ما دوباره سبز می شویم

تمام می شود تمام فصل بی عدالتی

آقا مهدی. بالاخره این نرگس خانم شما کجا هستن! اصلا میان اینجا؟ میخونن پیامهای شما رو!!؟؟

جلال آل دوست جمعه 23 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 12:05 ب.ظ

در شگفتم که کسی که شعر وموسیقی را در نمی یابد انسان هست یا انسان نمای بی روح. خداوندا همهی ما را باشعور وبگردان انچنان که ذره مثقالی از تو بدانیم

!!؟؟

گندم چهارشنبه 21 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 01:24 ب.ظ

نوشت حضرت حافظ : درست خواهد شد
وَ حال و روز تو مثل نخست خواهد شد!
 
غروب، منتظر شعرهای تازه بمان
که نامه های غزلخوانده پُست خواهد شد
 
به زودی آن گل سرخی که توی گلدان مُرد
به یمن خنده ی تو تندرست خواهد شد
 
هوای رفتن اگر می کنی مراقب باش
بدان دومرتبه پاهات سست خواهد شد
 
میان صفحه ی فالت نشانه ای بگذار
اگر نوشته ی تقدیر تُست،خواهد شد

مهدی شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 06:38 ب.ظ

نرگس>>>>>>>>>>>>>>>>>>>
لایق تو کسی نیست جز آن کسی که:
تو را انتخاب کند.. نه امتحان.
تو را نگاه کند.. نه اینکه ببیند.
تو را حس کند.. نه اینکه لمست کند.
تو را بسازد.. نه اینکه بسوزاند.
تو را بیاراید.. نه اینکه بیازارد.
تو را بخنداند.. نه اینکه برنجاند.
تو را دوست بدارد و بدارد و بدارد.
ﺳﺎﺩﻩ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻦ ﺍﻣﺎ ﺳﺎﺩﻩ ﻋﺒﻮﺭ ﻧﮑﻦ

ﺍﺯ ﺩﻧﯿﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﯾﮑﺒﺎﺭ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﺍﺵ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ !
ﺳﺎﺩﻩ ﺑﺎﺯﮔﺮﺩ ﺍﻣﺎ ﻫﺮﮔﺰ ﺑﺮﻧﮕﺮﺩ

ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎﯼ کسی که ﺑﻪ ﺯﺧﻢ ﺯﺩﻧﺖ ﻋﺎﺩﺕ ﮐﺮﺩﻩ

ﺣﺘﯽ ﺍﮔﺮ ﺷﺎﻫﺮﮒ ﺣﯿﺎﺗﺖ
ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﺳﺘﺎﻧﺶ ﯾﺎﻓﺘﯽ !
ﻭ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ :
ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺍﺭﺯﺵ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺷﺪﻥ ﺍﺭﺯﺵ ﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﺩ …
“ﮔﺎﻫﯽ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻦ".
ممنونتم

مهدی شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 03:44 ق.ظ

سلام من به نرگس
عیب رندان مکن ای عابد پاکیزه سرشت
خودت برام نوشتی ‏
برانچه گذشت أنچه شکست وانچه نشد جسرت نخور زندگی اگر اسان بود باگریه اغاز نمیشد.
بازم من شرمندتم اگه ممکنه جوابم بده تاتوضیح بدم.ممنون

گندم پنج‌شنبه 8 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 03:39 ب.ظ

در خیالات خودم,
در زیر بارانی که نیست…
می رسم با تو به خانه،
از خیابانی که نیست…

می نشینی روبرویم،
خستگی در میکنی…
چای می ریزم برایت،
توی فنجانی که نیست…

باز میخندی و میپرسی:
که حالت بهتر است؟!
باز میخندم ، که خیلی،
گرچه ، میدانی که نیست…

شعر می خوانم برایت،
واژه ها گل می کنند!!!
یاس و مریم میگذارم،
توی گلدانی که نیست…

چشم میدوزم به چشمت،
می شود آیا کمی،
دستهایم را بگیری،
بین دستانی که نیست..؟!

وقت رفتن می شود،
با بغض می گویم: نرو...
پشت پایت اشک می ریزم،
روی ایوانی که نیست…

می روی و خانه،
لبریز از نبودت می شود…
باز تنها می شوم،
با یاد مهمانی که نیست...!

بعد تو
این کار هر روز من است!!!
باور این که نباشی،
کار آسانی که نیست...!

تهمینه سه‌شنبه 30 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 08:20 ق.ظ

بسیار عالی..

گندم دوشنبه 29 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 03:06 ق.ظ

سال ها همصحبتم بودی وهمرازم نبودی
باتو عمری همنفس بودم هم آوازم نبودی
باغ بودم،بیخبر ازمن گذشتی،گل نچیدی
دل به آوازتوبستم،نغمه پردازم نبودی
بر سر بامت نشستم،دانه ی شوقم ندادی
خواستم تا پرگشایم،بال وپروازم نبودی
رازها درسینه پنهان کردم وباکس نگفتم
رفتم آن را باتو گویم،محرم رازم نبودی
سوزدل درپرده گفتم،ره به آوازم نبردی
ساز یکرنگی زدم،دلدار دمسازم نبودی
روزتنهایی به چشمت شعله ی مهری ندیدم
درشب ظلمانی من پرتو اندازم نبودی
بودامیدم،همدم آغاز و انجامم توباشی
فکرانجامم نکردی،یارآغازم نبودی.

مهدی پنج‌شنبه 25 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 02:01 ق.ظ

نمیدونم چرابعضیااینقدرادعادارن واقعا.

رهام جمعه 19 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 05:40 ب.ظ

سلام.ایااین شعرعاشقانست؟؟؟؟

خیر. به هیچ وجه

گندم پنج‌شنبه 18 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 01:13 ب.ظ

اشتباهی که پشیمانم از ان در همه عمر اعتمادیست که بر مردم دنیا کردم

مهدی سه‌شنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 05:37 ب.ظ

باید به تماشای ندیدن برسی
بی بال به اوج پرکشیدن برسی
چون پل که پر یاد من وتوست
از خود بگذر تا به رسیدن برسی.
تقدیم به نرگس

ناشناس جمعه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 12:43 ب.ظ

حالاما اگه تویه انجمن باشیم بعدامضای اون فردفقط توپست ماباشه وتوبقیه پستایه چیزدیگه اون وقت یعنی چی؟ ممنون

!!؟؟

ناشناس سه‌شنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 01:14 ق.ظ

میشه یکی بهم بگه اگه یکی این شعرروبرایکی دیگه بفرسته معنیش چیه؟؟؟؟؟

یعنی غصه نخور
تا خدا رو داری غم نداشته باش

مهدی دوشنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 04:26 ب.ظ

سلام به نرگس
این شعر اون اولین برام فرستاد خیلی رفته بودم تو لک
ازت ممنونم بابت همه چیز

نرگس خانم که ظاهرا الان اینجا تشریف ندارن. من این گل رو از طرف ایشون و خودم تقدیم می کنم به شما آقا مهدی:

پریا چهارشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 05:35 ب.ظ

درسته دوستان این دقیقا شعر سهراب نیست ایشون شعر سهراب رو تغییر دادن و به نام خودشون زدن لطفا بادقت بیشتر این شعر وشعر سهراب رو بخونین متوجه میشین

پرهام جمعه 28 فروردین‌ماه سال 1394 ساعت 02:28 ق.ظ

با درود ........... سپاس بابت شعر اقای کیوان شاهبداغی شاعر با احساس عصر ما .......... این شعر از سهراب نیست ...........

هانیه دوشنبه 24 فروردین‌ماه سال 1394 ساعت 03:47 ب.ظ http://tahavoat.blogfa.com

دوستان اگه کمی سبک شناسی بدونن متوجه میشن که این کار سهراب نیست و به نظر بنده بسیار فاصله داره از کارهای سهراب :)

نیلوفر دوشنبه 24 فروردین‌ماه سال 1394 ساعت 02:59 ب.ظ

جالبه اشعار سهرابوبا یه خورده دستکاری برمیدارن به نام خودشون میکنن. واقعن که

فاطمه یکشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1394 ساعت 07:05 ب.ظ

واقعا باعث تاسفه پای شعر سهراب اسم یه نفر دیگه رو نوشتید و میگید صددردصد مطمنم و بقیه چه احمقانه تایید میکنن
شما لطف کنید مجموعه هشت کتابو یه مطالعه بفرماییدمتوجه اشتباهتون میشید
حتی یه سرچ توی گوگلم میتونه شمارو به نتیجه برسونه
میگم نکنه سهراب زنده شده و شعر این آقا رو دزدیده .و به نام خودش ثبت کرده...هان؟/؟
و معذرت میخام اگه تند رفتم

سلام
پاسخ شما در ذیل پست درج گردید.

محمد چهارشنبه 12 فروردین‌ماه سال 1394 ساعت 11:36 ق.ظ

واقعا شعر فوق العاده و امید بخشی بود.ممنون.

شقایق سه‌شنبه 19 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 02:03 ب.ظ

هه..واقعا خنده داره...ما ادمای کم سواد و بی هوش نیستیم که به بازی میگیرین.این شعر از سهرابه.من مجموعه کامل کتاباشو دارم.مایل بودین از صفحه ی همین شعر عکس بگیرم و منتشر کنم

بله
حتما عکس بگیرید و بفرستید.
البته قبل از عکس گرفتن، یک بار دیگه شعر سهراب رو با دقت بخونید.
شاید دیگه نیاز به عکس نباشه و با یه معذرت خواهی حل بشه!

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد