درخت با جنگل سخن میگوید
علف با صحرا
ستاره با کهکشان
و من با تو سخن میگویم ...
نامت را به من بگو
دستت را به من بده
حرفت را به من بگو
قلبت را به من بده
من ریشه های تو را دریافتهام...
با لبانت برای همه لب ها سخن گفتهام
و دستهایت با دستان من آشناست.
"احمد شاملو"
زیباااااااااااااااااا
سلام عزیزم وبلاگت خوبه افتتاحیه ی وبلاگمه به من سربزن ونظر یادت نره بای تا های

حتما بیای هاااااااا
سلام مثل همیشه با دقت میخونی.
راستی اگه نظرتو راجه به وبم بگی تا بهتر بشه ممنون میشم و دعای خیر دوستای وبلاگیم پشت سرت
برای پروانه شدن پیلهی دستان تو کافیست...
من را محکمتر در آغوش بگیر.
این شعر از خانوم مریم ملک دار است از کتاب نام دیگر حوا
درست نیست همین جور بدون منبع بنویسیم.
ممنون
شعر و آینه ای
و امید،
عطر توست
که نفسم می دهد
برای روزهای آینده.
بوی توست،
همراه همیشگی روزهام.
تو بخواب!
گرمای نفس ات
زین راه دور هم
با من است
سلام نیما .خوبی ؟ کلید اون خونه روستایی رو گرفتی ؟
سلام
سلام نیما.خوبی ؟
جغرافیای کوچک من بازوان توست ...
تقویم ِ دل ِ من
نسبتی با تقویم های جهان ندارد
میان ِ برگ ریزان ِخزان
وسط ِ چله ی زمستان هم
می بینی نوشته اند بهار!
آن لحظه که توخندیدی
این عصرهای پائیزی
عجـیب بـوی ِ نـفس هـای ِ تـو را می دهـد ...!
گـوئـی ... تـو اتـفاق می افـتی
و مـن دچـار می شـوم ...
ا خیالت
زندگی میکنم
و با خودت
عاشقی.
کاش دو بار زاده میشدم
یکی برای مردن در آغوش تو
یکی برای تماشای عاشقی کردنت.
دیدی؟
دیدی در این قمار چیزی عایدم نشد؟
دیدی دلم را به تو باختم؟
میبرم تو را
از این شهر تو را میبرم
اینجا دیگر جای نفس کشیدن نیست.
چرا وقتی میروی
همه جا تاریک می شود؟
انگار از اول مرده بودم
و ترسیده بودم
و تو هم نبودی
...
نه اینکه گریه کنم، نه
فقط دارم تعریف میکنم چرا بغض کرده بودم
و آرام نمیگرفتم
چوب ِ حراج زدیمـــــــ
به آخرین تکه ـهاے خاطراتمان . . .
ارزان نخواهیمــــــــ فروخت . . .
تکه اے به قیمت ِ یک دنیا عشق . . .
قلب کال مـَن ،
دَر فصل دستـهای تـــو می رسَــد
فصـلی برای تمـام رؤیـاها
دستــی برای تمـام فصل ها ..
خسته ام
از مراعات یاس های خجل
بیا عاشقی کنیم
به رسم شجاعانۀ شقایق ها
تا کی اسیر ماسۀ ساحل ؟!
تماشای دریاها ؟!
بیا عاشقی کنیم
دورتر از تمام قایق ها
"پرویز صادقی"
خدایا
تـــــــو!
همان شقایق مـعروفـــــ شعرِ خوب سهـرابــی!
تا تو هستـی،زندگی باید کرد...
چقدر حرفهایت فریبنده است
مرا بردی از راه با دین خود
اگر کار تو کشتن من است
بسوزان مرا طبق آیین خود
به دلم سالهاست نزدیکی
خواب شیرین چشمه عسلی
می شوی بر زبان من جاری
مثل ابیات خوب یک غزلی
قلبت را به من بسپار امانت داری بهتر از من نخواهی یافت من آن را در انتهایی ترین قسمت قلبم می سپارم تا ابد .... تا همیشه