رها کن سنگِ گوشهی گورستان را
من آن جا نیستم
وقتی باران میبارد
دستت را بر شیشههای خیس پنجره بگذار
تا گونههای مرا نوازش کرده باشی
این دستهای همیشه شوخ من است
که هنگام بازگشتنت به خانه
در غروبهای پاییزی
موهایت را به پیشانیات میریزد، نه نسیم
لمس کن تن درختان جنگل را
برای در آغوش کشیدن من
این گرانیتِ گرد گرفته را رها کن
من آن جا نیستم
زیر این سنگ
تنها مشتی استخوان پوسیده است
و جمجمهای
که لبخندهای مرا حتا
به خاطر نمیآورد
برای دیدنم
به تماشای دریا برو
من هم قول میدهم
پشتِ تمام گیلاسهای خالی
در انتظار تو باشم
"یغما گلرویی"
---------------------------------------------
درباره شاعر:
یغما گلرویی در ساعت پنج بامدادِ روز 6 امرداد 1354 برابر با 1975/7/28 در بیمارستان مهر شهرستان ارومیه متولد شد.
مادرش نسرین آقاخانی، پدرش هوشنگ گلرویی و خواهری بزرگ تر از خود به نامِ یلدا داشت.
وقتی که یک ساله بود ، خانواده به تهران نقل مکان کرد و ساکن کوچهی سی امِ خیابان گیشا شد.
...
با احترام به پدرم شاملوی عزیز میتونم بگم
یغما
تورا دوست می دارم به زمان و زمانه ی جاکش
امشب بر شانه های دلم
کوله باری سنگینی می کند
کوله باری پُرِاز دلتنگی
دلم می شکند زیر بار این همه دلتنگی
روحم ولی در پی دلتنگی دیگر
باران از راه رسید
عشق را دوباره
در مزرعه خالی تنم پروراند
زندگی را در آسمان آبی چشمانش حس کردم
ناگهان...
پاییز عشقم از راه رسید
آری رفت
ولی هنوز
قلبم برای اوست