نامه هایی که خواننده ندارند
بهار که آمدنی نمی شد، اگر ِتو این همه شکوفه به لبخندت نمی بافتی. زمستان هم هوای رفتن نداشت، دلش به یخ زدن آب در جوی باریک خیابان خوش بود.
نمی دانی! این روزهای آخرِسال، هوا برای زل زدن به عکست، چقدر دونفره است! من و خیالت می نشینیم و عکس های نگرفته ی دو تایی مان را ورق می زنیم! آن قدر حواسم به تو بود که به خانه تکانی هم نرسیدم، اصلاً تو باشی عید می خواهم چکار؟!
این هفت سین را که کنار گذاشته ام، زبانم لال، برای مبادای نیامدنت است، وگرنه تو همه ی سین های دنیا را در نوک زبانت گذاشته ای.
بس که بوسه هایت مشدد است و این سین تشدید دارِ بی قاعده همه ی نوروز های دنیا را به دلم می نشاند.
مهربان جان!
از هر جاده ای که آمدنی شدی، خبر بده، می خواهم پرنده های دوستت دارم را که عمری ست در قفس دلم نشسته اند، به سمت آمدنت روانه کنم... نوروز می آید، حیف این همه دوستت دارم نیست که أسیر بمانند؟
"روشنک آرامش"
از دفتر: نامه هایی که خواننده ندارند
تو باشی نه عید می خواهم نه یلدا ونه هیج یک از مراسمات این دیار را ،در این دهر و دیار تنها تو را می خواهم ای هم نفس
چشم بگشا
تا از مشرق این سرزمین
خورشیدی از انتظار بروید
تا دستی بیایید و
این شب برهنه را
در سیاهی خود زنجیر کند
امروز دلخوش کدام ترانه باشم؟
ای پرندگان بنشسته بر شاخه های سکوت
پاسخ مرا
آوازی
آوازی
آوازی
((محمد شیرین زاده))
این گور های خالی
از جزر کدامین حادثه پر خواهد شد؟
تا دست های ما
طعم آغوش یکدیگر را
در آونگ بدرود بچشد
این روز های غم آلود
در کدامین خلسه
زمستان را بدرقه خواهد کرد
تا بهار
باری دیگر
نویدی باشد
بر رویش جوانه ها ...
((محمد شیرین زاده))
با قلبی از اشتیاق تو میآیم
به شهری گمشده در انتظار
تا با گام هایی آهسته
از مسیر لب هایت بگذرم
این شعله های سر کش
از آتش کدام بوسه بر می خیزد
که تار و پود تنم
در عمق عمیق نگاه تو
از هم گسیخته می شود
در استوای استوار سکوت
با دستانی لبریز عشق
خواب گیسوان تو را می بینم
تا سرود سبز تمنا را
در واقعیت آغوش تو
پلک بگشایم ...
محمد شیرین زاده