خرت و پرتهای این خانه
چشم تو را که
دور میبینند
یکبند پشت
سرم حرف میزنند
گلدانها
پردهها
تختخواب
آشفته
ظروف تلنبار
بر هم
مجلات
بازمانده بر میز
حتا این گربهی
بیچشم و رو
که در غیاب
تو ترجیح میدهد
حیاط همسایه
را ...
میگویند تو که نیستی
تنبل میشوم
و سمبَل میکنم
هر مهمی را
کسی نیست به
این کلهپوکها بگوید
وقتی تو
نیستی چه فرق میکند
فرقم را از
کجا باز کنم
و یقهام را
تا کجا ...
از فرودگاه که بردارمت
خواهی دید
ریش سه روزهام
سهتیغه است
و معطر
و خط اطو
بازگشته است
به پیراهن و
شلوارم.
"عباس صفاری"
خیلی وبلاگتون رو دوست دارم...
معشوقه ام امتحان تاریخ ادبیات دارد
از رندی حافظ
می ترسم!
ناصر رعیت نواز
وقتی تو نیستی .. می دونی که کپی رایتش مال منه
سه ساعت دیگر صبح میشود
ومن همچنان
عاجز از یافتن کلمه ای
که بتواند
احساس یک لحظه دیدار تورا
توصیف کند
میلاد تهرانی
سلام.
وقت شما بخیر
عالی ست مثل همیشه...