مگر چند بار دیگر به دنیا می آیم
که یکی را
بدون تو
بدون لبخندت
برسانم به
انتها
و بارهای
دیگر
با دست هایی
که خاک شده اند
دوباره برویم
به روی زمینی که رد می شوی
و باد که می
آید
برساند به پیراهنت
که این گرد و
خاک
چقدر عاشق
آغوش تو بوده است
یک بار
منصفانه نیست زندگی
کم است برای
من که گم ات کردم
در اولین
نشانه که داشتم
و آن لحن
صدایت بود
که در ازدحام
خیابان
در لحظه محو
شد
و رهگذران
روی لحن تو
آن قدر در
آمد و شد بودند
که گم کردن
ات بدیهی بود
درست مثل این
که بدیهی است
تو گم شده ای
من پیر می
شوم
و مرگ که می
رسد
فکر می کند
چقدر شبیه
حرف های ناتمام
باز مانده
است دهانم
"ناهید عرجونی"