ساعاتی پس از صبحانه
در این صبح
سراسر تعطیل
چه فرق میکند
تن
به آن ساتن
لغزان و خنک بسپاری
یا به تکهای
از آفتاب پاییزی که دارد
در به در و
پنجره به پنجره
دنبالت میگردد
از طرز نگاهم
باید حدس میزدی
که من ظاهرن
فراموشکار و سر به هوا
خطوط کشیدهی
اندامت را دقیق
تا مرز
نامرئیشدن هرچه پیراهن
از بَر کردهام
اگر میدانستی
جایت
سر میز
صبحانه چقدر خالی است
و قهوه منهای
شیرینزبانیِ تو
چقدر تلخ،
من و این
آفتاب بیپروا را
آنقدر چشمانتظار
نمیگذاشتی
قهوهات دارد
سرد میشود
و طاقت آفتاب
نشسته بر صندلیات طاق
مگر چقدر طول
میکشد
انتخاب
پیراهنی که ساعتی دیگر
باید از تن
درآوری؟
"عباس صفاری"
من از تمام خیال
تنها چشمهای تورا میشناسم
چشمهای تو...که
خدا میداند
نفس آدم را بند میآورند
حالا
بگو چگونه زنده بمانم
وقتی جایی که من ایستاده ام
تنها
در خیال میتوان نفس کشید.
...
محمد علیپور
likkkkkkkkkkkke
تمام عمرم در زمستان گذشت
بهار و تابستان و پاییزم .
دنیا بدون تو
زمستانی ابدی بود .
شهلا آبنوس
مرد
باید نان بگیرد
باید سیب زمینی بگیرد
سیگار بگیرد
ذات الریه بگیرد
کمی افسردگی
و خیلی چیزهای دیگر…
مرد باید دست تو را هم بگیرد
و از گرسنگی عبور دهد
با این همه
گاهی گل سرخی هم بگیرد
و حمّام
و به تو لبخند بزند.
مرد اگر ژست آدم های خوشبخت را نگیردکه
مرد نیست
.....
علی داوری
می دانست
تا تمامی قلبش را
به گونهی گل سرخی
بر سینه سنجاق نکرده است
زیبا نمی شود .
اکنون با چمدانی در دست
و گل سرخی بر سینه
آوارهی جهان است و
رؤیت آنهمه زیبایی را هنوز
آینهای نیافته است .
"عباس صفاری"