زیبا هوای حوصله ابری است
چشمی از عشق ببخشایم
تا رود آفتاب بشوید
دلتنگی مرا
زیبا
هنوز عشق
در حول و حوش چشم تو می چرخد
از من مگیر چشم
دست مرا بگیر و کوچه های محبت را
با من بگرد
یادم بده چگونه بخوانم
تا عشق در تمامی دل ها معنا شود
یادم بده چگونه نگاهت کنم که تردی بالایت
در تندباد عشق نلرزد
زیبا
آنگونه عاشقم که حرمت مجنون را
احساس می کنم
آنگونه عاشقم که نیستان را
یکجا هوای زمزمه دارم
آنگونه عاشقم که هر نفسم شعر است
زیبا
چشم تو شعر
چشم تو شاعر است
من دزد شعرهای چشم تو هستم
زیبا
کنار حوصله ام بنشین
بنشین مرا به شط غزل بنشان
بنشان مرا به منظره ی عشق
بنشان مرا به منظره ی باران
بنشان مرا به منظره ی رویش
من سبز می شوم
زیبا
ستاره های کلامت را
در لحظه های ساکت عاشق
بر من ببار
بر من ببار تا که برویم بهاروار
چشم از تو بود و عشق
بچرخانم
بر حول این مدار
زیبا
زیبا تمام حرف دلم این است
من عشق را به نام تو آغاز کرده ام
در هر کجای عشق که هستی
آغاز کن مرا
"محمدرضا عبدالملکیان"
--------------------------------------------------------------
محمدرضا عبدالملکیان ماجرای دکلمه ی اشعارش توسط خسرو شکیبایی را چنین نقل می کند:
« پائیز بود، پائیز ۷۴، آن اتاقک کوچک ۲-۳ متری در پاگرد طبقه ی دوم خانه ی واقع در خیابان ۱۴ امیرآباد، دکتر بود، خسرو بود و من بودم، شب های بیداری تا آن سوی نیمه شب، تا یکی دو گام مانده به سپیده دمان و شاید تا خود سپیده دمان. حدود ۲ ماه و چند شب در هفته. «مهربانی» باید متولد می شد. مرهمی بر زخم سال های جنگ و پس از جنگ. فکر اولیه از دکتر بود. دکتر دارینوش، انتخاب هم کرده بود، هم مرا ، هم خسرو را و متقاعد کرده بود هردو را. شعرها را وسط گذاشته بودم، هرچه داشتم. دو هفته ای طول کشید. دکتر انتخاب کرده بود، همه ی انتخاب ها پسند من هم بود، جز یک شعر، که سال ها پیش سروده بودم و اینک به سبب مجموعه شرایط از هوایش فاصله گرفته بودم، نمی خواستم. اما دکتر اصرار داشت، این اصرار و انکار، به داوری خسرو رسید، در یکی از همان شب ها، در همان اتاقک پاگرد خانه ی خیابان ۱۴ امیر آباد، خسرو سر در سکوت، برای خودش خواند. سپس سر برداشت، با همان لبخند دلنشین، نگاهی به دکتر و نگاهی به من، این بار با صدای بلند خواند:
زیبا
زیبا هوای حوصله ابری است
... »
(منبع: وبسایت رسمی محمدرضا عبدالملکیان)
------------------------------------------------------
دانلود دکلمه شعر "زیبا" با صدای زنده یاد خسرو شکیبایی
+ پیشنهاد میکنم که حتما دانلود کنید. بسیار زیباست!
زیبا هستم
ماورای زیبایی
بله ، چند وقت پیش این شعر زیبا رو با صدای زیبای مرحوم استاد شکیبایی گوش کردم ، بعدا توی سایت شما با شاعر اون آشنا شدم .
به این علت گفتم دوست گرامی .
بسیار زیباست این شعر ! (اما نمیدانم چرا خود شاعر آن را دوست ندارد؟! )
من که با این شعر اندکی از غبار زمین فاصله گرفتم .
خیلی دوست داشتم بدونم شاعر این شعر کیه!
ممنون بابت مطلبتون !
شاعر این شعرکه پاش نوشته شده . اقای عبدالملکیان هستن!
خدا رحمت کنه استاد خسرو شکیبایی رو
عاشقشم
زندگی،بازی شطرنجی است
که تمامش دو کلام کوتاست:
((کیش و مات))
تا کجا می شود از ((کیش))گریخت!؟
محمدرضا عبدالملکیان
این شعر زیبای زیبا، آن خیابان 14 امیر آباد، آن همه خاطرات، آن همه عشق پاک و خالص، آن صدای فرازمینی خسرو، خدای من در آن اتاقک کوچک بی شک روح تو جریان داشت...
چقدر با خواندن این شعر و شنیدن صدای استاد خسرو دلم برای پاکیه احساسات جوانیم تنگ میشود، برای خسرو تنگ میشود، برای تمام کسانی که به من احساس پاک عشق میدادند....
زیبا
آنگونه عاشقم که حرمت مجنون را
احساس می کنم...
با هرچه عشق نام تو را می توان نوشت.
با هرچه رود راه تو را می توان سرود.
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را با دستهای روشن تو می توان گشود.
(محمدرضا عبدالملکیان)
شعر استاد و صدای بی نظیر استاد فوق العاده است
سلام ...
از آشنایی با شما خوشوقت و خوشبختم...
شما و همه ی دوستداران ادب فارسی را به وبم دعوت می کنم.
وقت اگر شد سری بزن به وبم/ نظری هم برای ما ...
من قبلا گوش کرده بودم،تونستم از اینجا دانلود کنم.
آقا عالی عالی عالی.هر چی بگم کم گفتم...
ممنون...
عالی بود ... ممنونم
دکلمش فوق العاده بود...
ممنون. زیبا بود و مناسب حال و هوایم
سپاس از شما
روبهروی من فقط تو بودهای
از همان نگاه اولین
از همان زمان که آفتاب
با تو آفتاب شد
از همان زمان که کوه استوار
آب شد
از همان زمان که جستجوی عاشقانه مرا
نگاه تو جواب شد
محمد رضا عبدالملکیان
واقعا شنیدن این شعر با صدای زنده یاد شکیبایی چه لذتی داره مرسی نیما جان
عالی بود آقا نیما..
تا خبردار ز سرّ لب جانان شدهایم
خبر این است که سر تا به قدم جان شدهایم
تا به یاد لب او جام لبالب زدهایم
واقف از خاصیت چشمهی حیوان شدهایم !
جامجم گر طلبی مجلس ما را دریاب
کز گدایی در میکده سلطان شدهایم !
همه اسباب پریشانی ما جمع آمد
تا ز مجموعهی آن زلف پریشان شدهایم
زلف کافر به رُخش راهنمون شد ما را
از ره کفر به سر منزل ایمان شدهایم !
با سر زلف شکن در شکناش عهد مبند
که بدین واسطه ما بی سر و سامان شدهایم
همه از حیرت ما واله و حیرت زدهاند
بس که در صورت زیبای تو حیران شدهایم !
تو همان چشمهی خورشیدی و ما خفاشیم
که ز پیدایی انوار تو پنهان شدهایم ...
فروغی بسطامی