وقتی که نام کوچک او را
در حضور من به زبان می آورند
از کنار هیزمی خاکستر شده
از گذرگاهی جنگلی می گذرم
بادی نرم و نابهنگام می وزد
سبکسرانه با بویی از پاییز
و قلب من از آن
خبرهایی از دوردست ها می شنود، خبرهای بد
او زنده است و نفس میکشد
اما غمی به دل ندارد
"آنا آخماتووا"
از مجموعه: تسبیح / ترجمه: احمد پوری"
پنجرهها بهترند
لااقل میشود
پرندهای را دید که رد میشود
به جای چهاردیوار .
اورهان ولیکانیک