زندگی من پشت سر من ایستاده است. در آنجایی که تو هستی. میان سینهی تو. در آن لحظه هایی که خودت را به من میبخشی و مرا میگذاری تا در تو راحت شوم. در صدای پایت که توی اطاقم میپیچد. در صدای حمام گرفتنت. در صدای مرا صدا کردنت. شاهی، دوستت دارم. دوستت دارم. آنقدر دوستت دارم که وحشت میکنم اگر یکباره بی تو بمانم چه خواهم کرد. مثل چاهی خالی خواهم شد و سیاه خواهم شد و حفرهی مرگ و نیستی خواهم شد. شاهی، دوستت دارم. دلم میخواهد این را با تکههای تنم، با تن تکه تکه شدهام زیر پای تو بنویسم.
"از نامه های عاشقانه فروغ به ابراهیم گلستان"
بیشتر بخوانید: حقایقی درباره فروغ فرخزاد و ابراهیم گلستان
عزیز نازنیم... از این جا که من خوابیدهام دریا پیداست. روی دریاها قایقها هستند و انتهای دریا معلوم نیست. اگر میتوانستم جزئی از این بی انتهایی باشم، آن وقت میتوانستم هر کجا که میخواهم باشم. بالای خانهی تو باشم. جلوی شیشهی ماشینت بایستم و نگاهت کنم. از درختهایت پائین بریزم و زیر پایت آرام بگیرم. ...
تو چشمهی طهارت من هستی. چیزی هستی که رویم جاری میشوی و پاکیزهام میکنی. نجاتم میدهی. از دست بَدیهای خودم نجاتم میدهی. تو اگر حتی دشمنم هم باشی تنها دشمنی هستی که میتوانم به او اعتماد کنم. شاهی، من بی تو نمیتوانم زندگی کنم. این را بدان. بی تو فقط روز را میگذرانم. مثل غربتیها که زمین ندارند و سرگردانند. این زندگی کردن نیست. هیچ کدام از این رنگها مرا فریب نمیدهد. راضی نمیکند. این انتظار زندگی کردن را کشیدن است.
"از نامه های عاشقانه فروغ به ابراهیم گلستان"
بیشتر بخوانید: حقایقی درباره فروغ فرخزاد و ابراهیم گلستان
ﻣﯽ ﺳﺮﺍﯾﻢ ﺗﻮ ﻭ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺗﻮ ﺭﺍ
ﻧﻪ ﺳﭙﯿﺪﯼ
ﻧﻪ ﻏﺰﻝ
ﺗﻮﺋﯽ ﺁﻥ ﺷﻌﺮ ﺩﻝ ﺍﻧﮕﯿﺰ ﻭ ﺑلند
ﮐﻪ ﭘﺮ ﺍﺯ ﻣﺜﻨﻮﯼ ﺑﺎﺭﺍﻧﯽ
ﻣﻨﻢ ﺁﻥ ﺷﺎﻋﺮِ بی دل
ﮐﻪ ﻓﻘﻂ
ﺑﺮﻕ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺗﻮ ﺭﺍ می بیند
ﺳﺒﮏ ﻣﻦ ﻋﺎﺷﻘﯽ ﻭ
ﻗﺎﻓﯿﻪ ﺍﻡ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ ﺳﺖ
ﻣﻨﻢ ﺁﻥ ﻣﺴﺖ ﻭ ﭘﺮﯾﺸﺎﻥ ﻧﮕﺎﻫﺖ
ﮐﻪ ﺩﻟﻢ
ﺗﻮ ﻭ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺗﻮ ﺭﺍ
میﺧﻮﺍﻫﺪ.
"فروغ فرخزاد"
کاش چون پاییز بودم، کاش چون پاییز بودم
کاش چون پاییز خاموش و ملال انگیز بودم
برگ های آرزوهایم یکایک زرد می شد
آفتاب دیدگانم سرد می شد
آسمان سینه ام پر درد می شد
ناگهان طوفان اندوهی به جانم چنگ می زد
اشکهایم همچو باران
دامنم را رنگ می زد
وه، چه زیبا بود اگر پاییز بودم
وحشی و پر شور و رنگ آمیز بودم
...
"فروغ فرخزاد"
متن کامل شعر:
ادامه مطلب ...
ما تکیه داده نرم به بازوی یکدگر
در
روحمان طراوت مهتاب عشق بود
سرهایمان
چو شاخهء سنگین ز بار و برگ
خامش
، بر آستانه محراب عشق بود
گوئی فرشتگان خدا در کنار ما
با
دستهای کوچکشان چنگ میزدند
در
عطر عود و نالهء اسپند و ابر دود
محراب
راز پاکی خود رنگ میزدند
پیشانی بلند تو در نور شمع ها
آرام
و رام بود چو دریای روشنی
با
ساقهای نقره نشانش نشسته بود
در
زیر پلکهای تو رویای روشنی
من
تشنهء صدای تو بودم که می سرود
در
گوشم آن کلام خوش دلنواز را
چون
کودکان که رفته ز خود گوش می کنند
افسانه
های کهنهء لبریز راز را
آنگه در آسمان نگاهت گشوده شد
بال
بلور قوس و قزح های رنگ رنگ
در
سینه قلب روشن محراب می تپید
من
شعله ور در آتش آن لحظهء درنگ
گفتم خموش «آری» و همچون نسیم صبح
لرزان
و بی قرار وزیدم به سوی تو
اما
تو هیچ بودی و دیدم هنوز هم
در
سینه هیچ نیست به جز آرزوی تو.
"فروغ فرخزاد"
از دفتر: عصیان
میان تاریکی
تو را صدا کردم
سکوت بود و نسیم
که پرده را می برد .
در آسمان ملول
ستاره ای می سوخت
ستاره ای می رفت
ستاره ای می مرد !
ترا صدا کردم
ترا صدا کردم
تمام هستی من …
چو یک پیالۀ شیر
میان دستم بود
نگاه آبی ماه
به شیشه ها می خورد
ترانه ای غمناک
چو دود بر می خاست
ز شهر زنجره ها
چو دود میلغزید
به روی پنجره ها
تمام شب آنجا
میان سینه ی من
کسی ز نومیدی
نفس نفس می زد
کسی به پا می خاست
کسی تو را می خواست
دو دست ِ سرد او را
دوباره پس می زد !
تمام شب آنجا
ز شاخه های سیاه
غمی فرو میر یخت
کسی ز خود می ماند
کسی ترا می خواند
هوا چو آواری
به روی او می ریخت
درخت کوچک من
به باد عاشق بود
به باد ِ بی سامان
کجاست خانه ی باد؟
کجاست خانه ی باد؟
"فروغ فرخزاد"
از مجموعه: تولدی دیگر / میان تاریکی
------------------------------------
بیشتر بخوانید:
یکی از زیباترین آثار فروغ که با آهنگ معین ماندگار شد:
ای شب از رویای تو رنگین شده + دانلود آهنگ
هرگز آرزو نکرده ام
یک ستاره در سراب آسمان شوم
یا چو روح برگزیدگان
همنشین خامش فرشتگان شوم
هرگز از زمین جدا نبود ه ام
با ستاره آشنا نبوده ام
روی خاک ایستاده ام
با تنم که مثل ساقهء گیاه
باد و آفتاب و آب را
می مکد که زندگی کند
بارور ز میل
بارور ز درد
روی خاک ایستاده ام
تا ستاره ها ستایشم کنند
تا نسیم ها نوازشم کنند
از دریچه ام نگاه می کنم
جز طنین یک ترانه نیستم
جاودانه نیستم
جز طنین یک ترانه آرزو نمی کنم
در فغان لذتی که پاک تر
از سکوت سادهء غمی ست
آشیانه جستجو نمی کنم
در تنی که شبنمی ست
روی زنبق تنم
بر جدار کلبه ام که زندگی ست
یادگارها کشیده اند
مردمان رهگذر:
قلب تیرخورده
شمع واژگون
نقطه های ساکت پریده رنگ
بر حروف درهم جنون
هر لبی که بر لبم رسید
یک ستاره نطفه بست
در شبم که می نشست
روی رود یادگارها
پس چرا ستاره آرزو کنم؟
این ترانهء منست
- دلپذیر دلنشین
پیش از این نبوده بیش از این.
"فروغ فرخزاد"
از مجموعه: تولدی دیگر / روی خاک
نامهای عاشقانه از فروغ
برای ابراهیم گلستان (شاهی)
عزیز دل و جانم... فردا میروم به پزارو. نمیدانی چقدر خوشحالم. فکر این که به جایی میروم که تو هم آن جا بودهای تا میزان زیادی غم غربتم را سبک میکند. شیراز هم که بودم همین طور بود. توی خیابان که راه میرفتم، انگار پا به پای کودکی و جوانی تو راه میرفتم. هوا را که میبوئیدم، انگار نفس عزیز تو را میبوئیدم و نگاهم بر در و دیوار دنبال یادگارهای تو میچرخید و راضی بر میگشتم. قربانت بروم. قربان سراپای وجودت بروم. قربان موهای سفید پشت گردنت بروم. تو چه هستی که جز در تو آرام نمیگیرم. حتی جای پایی از تو درخاک برای من کافیست. برای من کافیست. کافیست تا بتوانم اعتماد کنم. بتوانم بایستم. بتوانم باشم. کافیست که صدایم کنی، بگویی فروغ و من به دنیا بیایم و درختها و آفتاب و گنجشکها با من به دنیا بیایند. دوستت دارم. دوستت دارم و دلم تاب و تحمل این همه عشق را ندارد. دلم از سینهام بزرگتر میشود. دلم مرا به بیقراری میکشاند. عشقی که ازمیان آن همه تجربههای دردناک گذشته باشد و باز همچنان باشد، جز این نمیتواند باشد.
"فروغ فرخزاد"
(نامه های عاشقانه فروغ به ابراهیم گلستان)
-----------------------------------
بیشتر بخوانید:
حقایقی از رابطه فروغ فرخزاد و ابراهیم گلستان
در ادامه مطلب
ادامه مطلب ...شانههای تو ...
همچو صخرههای سخت و پر غرور
موج گیسوان من در این نشیب
سینه میکشد چو آبشار نور
شانههای تو...
در خروش آفتاب داغ پرشکوه
زیر دانههای گرم و روشن عرق
برق میزند چو قلههای کوه
شانههای تو ...
قبلهگاه دیدگان پرنیاز من
شانههای تو،
مُهر سنگی نماز من!
"فروغ فرخزاد"
...
همچون نسیمِ صبح
لرزان و بی قرار وزیدم به سوی تو
اما تو هیچ بودی و دیدم هنوز هم
در سینه هیچ نیست
بجز آرزوی تو...
"فروغ فرخزاد"
(9 ژوئن 1957 – مونیخ)
ای لبانـــم بــــوسه گاه بوسهات،
خیــره چشمانــم به راه بوسهات...!
چون تب عشقم چنین افروختی،
لاجــرم شعــرم به آتش سوختی.!
"فروغ فرخزاد"
باز لب های عطش کرده ی من
لب ِسوزان تو را می جوید
می تپد قلبم و با هر تپشی
قصه ی عشق تو را می گوید.
"فروغ فرخزاد"
همه میدانند
همه میدانند
که من و تو از آن روزنهء سرد عبوس
باغ را دیدیم
و از آن شاخهء بازیگر دور از دست
سیب را چیدیم
همه میترسند
همه میترسند، اما من و تو
به چراغ و آب و آینه پیوستیم
و نترسیدیم
...
"فروغ فرخزاد"
(شعر کامل در ادامه مطلب)
بعد از آن دیوانگی ها ای دریغ
باورم ناید که عاشق گشته ام
گوئیا «او» مرده در من کاینچنین
خسته و خاموش و باطل گشته ام
هر دم از آئینه می پرسم ملول
چیستم دیگر، بچشمت چیستم؟
لیک در آئینه می بینم که، وای
سایه ای هم زانچه بودم نیستم
همچو آن رقاصه هندو به ناز
پای می کوبم ولی بر گور خویش
وه که با صد حسرت این ویرانه را
روشنی بخشیده ام از نور خویش
ره نمی جویم بسوی شهر روز
بی گمان در قعر گوری خفته ام
گوهری دارم ولی آنرا را ز بیم
در دل مرداب ها بنهفته ام
می روم … اما نمی پرسم ز خویش
ره کجا… ؟ منزل کجا… ؟ مقصود چیست؟
بوسه می بخشم ولی خود غافلم
کاین دل دیوانه را معبود کیست
«او» چو در من مرد، ناگه هر چه بود
در نگاهم حالتی دیگر گرفت
گوئیا شب با دو دست سرد خویش
روح بی تاب مرا در بر گرفت
آه… آری… این منم… اما چه سود
«او» که در من بود دیگر نیست، نیست
می خروشم زیر لب دیوانه وار
«او» که در من بود آخر کیست، کیست؟
"فروغ فرخزاد"
از مجموعه: دیوار
+ دانلود دکلمه شعر "گمشده" با صدای خانم "آ.رها"
امشب از آسمان دیده ی تو
روی شعرم ستاره می بارد
در سکوت سپید کاغذها
پنجه هایم جرقه می کارد
شعر دیوانه ی تب آلودم
شرمگین از شیار خواهش ها
پیکرش را دوباره می سوزد
عطش جاودان آتش ها
آری آغاز، دوست داشتن است
گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان، دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست.
از سیاهی چرا هراسیدن
شب پر از قطره های الماس است
آنچه از شب بجای می ماند
عطر سُکر آور گل یاس است
آه! بگذار گم شوم در تو
کس نیابد ز من نشانه ی من
روح سوزان و آه مرطوبت
بوزد بر تن ترانه ی من
آه! بگذار زین دریچه ی باز
خفته در پرنیان رویاها
با پر روشنی سفر گیرم
بگذرم از حصار دنیاها
دانی از زندگی چه می خواهم؟
من تو باشم، پای تا سر تو
زندگی گر هزار باره بوَد
بار دیگر تو، بار دیگر تو
آنچه در من نهفته دریایی ست
کی توان نهفتنم باشد
با تو زین سهمگین طوفانی
کاش یارای گفتنم باشد
بس که لبریزم از تو می خواهم
بدوم در میان صحرا ها
سر بسایم به سنگ کوهستان
تن بکوبم به موج دریاها
بس که لبریزم از تو می خواهم
چون غباری ز خود فرو ریزم
زیر پای تو سر نهم آرام
به سبک سایه ی تو ْآویزم
آری آغاز، دوست داشتن است
گرچه پایان راه نا پیداست
من به پایان، دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست.
"فروغ فرخزاد"
(از مجموعه "اسیر")
-----------------------------------------------------
+ دانلود دکلمه شعر با صدای خانم "آ.رها"
پ.ن: متاسفانه بسیاری از اشعار فروغ در فضای مجازی دارای ایراد نوشتاری، تایپی و حتی اشتباه کامل در برخی کلمات و مصرع ها هستند که قبلا هم در همین وبلاگ در موردش گفته بودم. این شعر هم یکی از آن اشعاریست که از این مقوله مستثنا نبوده و هر نسخه ای که از سایت ها برداشت کردم، دیدم که کم و بیش مشکل دارد.!
لذا نسخه پیش رو خط به خط از روی دکلمه خانم رها تهیه و ویرایش شده که از روی کتاب فروغ خوانش شده است تا نسخه ای باشد بدون ایراد و قابل استناد برای دوستداران فروغ عزیز. با سپاس از خانم رها برای این دکلمه بسیار زیبا.
برای کفشی که
همیشه پایت را می زند
فرقی نمی کند
تو راهت را درست رفته باشی یا اشتباه
هر مسیری را با او
همقدم شوی
باز هم
دست آخر
به تاول های پایت می رسی
آدم ها هم به کفش ها بی شباهت نیستند
کفشی که همیشه پایت را می زند
آدمی که همیشه آزارت می دهد
هیچ وقت نخواهد فهمید
تو چه دردی را تحمل کردی
تا با او همقدم باشی.
"منتسب یه فروغ فرخزاد"
چون
سنگ ها صدای مرا گوش می کنی
سنگی
و ناشنیده فراموش می کنی
رگبار
نوبهاری و خواب دریچه را
از
ضربه های وسوسه مغشوش می کنی
دست
مرا که ساقه سبز نوازش است
با
برگ های مرده همآغوش می کنی
گمراه
تر ز روح شرابی و دیده را
در
شعله می نشانی و مدهوش می کنی
ای
ماهی طلائی مرداب خون من
خوش
باد مستیت که مرا نوش می کنی
تو
دره بنفش غروبی که روز را
بر
سینه می فشاری و خاموش می کنی
در
سایه ها فروغ تو بنشست و رنگ باخت
او
را به سایه از چه سیه پوش می کنی؟
"فروغ فرخزاد"
همه ی هستی من آیه ی تاریکی است
که تو را در خود تکرار کنان
به سحرگاه شکفتن ها و رستن های ابدی خواهد برد
من در این آیه تو را آه کشیدم،آه
من در این آیه تو را
به درخت و آب و آتش پیوند زدم
زندگی شاید
یک خیابان دراز است که هر روز زنی با زنبیلی از آن می گذرد
زندگی شاید
ریسمانی است که مردی با آن خود را از شاخه می آویزد
زندگی شاید طفلی است که از مدرسه برمی گردد
زندگی شاید افروختن سیگاری باشد،در فاصله ی رخوتناک دو هم آغوشی
یا عبور گیج رهگذری باشد
که کلاه از سر برمی دارد
و به یک رهگذر دیگر با لخندی بی معنی می گوید ((صبح به خیر))
زندگی شاید آن لحظه ی مسدودی است
که نگاه من،در نی نی چشمان تو خود را ویران می سازد
و در این حسی است
که من آن را با ادراک ماه و با دریافت ظلمت خواهم آمیخت
در اتاقی که به اندازه ی یک تنهایی است
دل من
که به اندازه ی یک عشق است
به بهانه های ساده ی خوشبختی خود می نگرد
به زوال زیبای گل ها در گلدان
به نهالی که تو در باغچه ی خانه مان کاشته ای
و به آواز قناری ها
که به اندازه ی یک پنجره می خوانند
آه...
سهم من این است
سهم من این است
سهم من،
آسمانی است که آویختن پرده ای آن را از من می گیرد
سهم من پایین رفتن از یک پله ی متروک است
و به چیزی در پوسیدگی و غربت واصل گشتن
سهم من گردش حزن آلودی در باغ خاطره هاست
و در اندوه صدایی جان دادن که به من می گوید:
((دست هایت را
دوست می دارم))
دست هایم را در باغچه می کارم
سبز خواهم شد،می دانم،می دانم،می دانم
و پرستوها در گودی انگشتان جوهری ام
تخم خواهند گذاشت
گوشواری به دو گوشم می آویزم
از دو گیلاس سرخ همزاد
و به ناخن هایم برگ گل کوکب می چسبانم
کوچه ای هست که در آنجا
پسرانی که به من عاشق بودند،هنوز
با همان موهای درهم و گردن های باریک و پاهای لاغر
به تبسم های معصوم دخترکی می اندیشند که یک شب او را
باد با خود برد
کوچه ای هست که قلب من آن را
از محله های کودکی ام دزدیده است
سفر حجمی در خط زمان
و به حجمی خط خشک زمان را آبستن کردن
حجمی از تصویری آگاه
که ز مهمانی یک آینه برمی گردد
و بدین سان است
که کسی می میرد
و کسی می ماند
هیچ صیادی در جوی حقیری که به گودالی می ریزد،
مرواریدی صید نخواهد کرد.
من
پری کوچک غمگینی را
می شناسم که در اقیانوسی مسکن دارد
ودلش را در یک نی لبک چوبین
می نوازد آرام،آرام
پری کوچک غمگینی
که شب از یک بوسه می میرد
و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد.
"فروغ فرخزاد"
(تولدی دیگر)
من از نهایت شب حرف می زنم
من از نهایت تاریکی
و از نهایت شب حرف می زنم...
اگر به خانه ی من آمدی
برای من
ای مهربان!
چراغ بیاور
و یک دریچه که از آن
به ازدحام کوچه ی خوشبخت بنگرم ...
"فروغ فرخزاد"
------------------------------------------------
پیشنهاد موزیک:
دانلود آهنگ "مرغ شیدا" از محسن نامجو