بگذار صدایت بزنم، با تمام حرفهای ندا
که اگر بهنام آوازات ندادم، از لبانم زاده شوی
بگذار دولت عشق را بنیان گذارم
که شهبانویش تو باشی
و من بزرگ عاشقانش
بگذار انقلابی به راه اندازم
و چشمانت را بر مردم مسلط کنم
بگذار… با عشق چهرهی تمدن را دگرگون سازم
تمدن تویی، تو میراثی هستی که شکل گرفته
از پس هزاران سال، در دل زمین
...
از: نزار قبانی
بخشی از شعر بلند "دوستت دارم..."
مترجم: آرش افشار
آموزگارِشعر
(بایاد شاعرعشق وصلح، نزارقبانی)
این روزها پُرم از آواز کبوتران غرناطه
پر از پروازِ عصفورهای دمشقی
پر از آوازِ تنبورهای شامی
این روزها پرم
از نزار قبانی !
عینکی از شعرهای تو بر چشم گذاشته ام
وبه کشف جهان رفته ام
به جهانی دیدنی
و دوست داشتنی!
از تو آموخته ام
که پرنده بی امید نمی خوانَد
و عشق پشت چراغ قرمز نمی ماند!
ای آموزگارِ روزگار من !
ای زار و نزار من !
کجا رفتی که بعد از تو
قصه ها تمام شدند
و شهرزاد خودکشی کرد !
*یداللَّه گودرزى(شهاب)