کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

عشق تو روز من است

گفتارت فرش ایرانی‌ست

و چشمانت گنجشککان دمشقی

که می‌پرند از دیواری به دیواری

و دلم در سفر است چون کبوتری بر فراز آب‌های دستانت

 و خستگی در می‌کند در سایه‌ی دیوارها

و من دوستت دارم

می‌ترسم اما که با تو باشم

می‌ترسم که با تو یکی شوم

می‌ترسم که در تو مسخ شوم

تجربه یادم داده که از عشق زنان دوری کنم

و از موج‌های دریا

اما با عشقت نمی‌جنگم… که عشق تو روز من است

با خورشید روز نمی‌جنگم

با عشقت نمی‌جنگم

هر روز که بخواهد می‌آید و هر وقت بخواهد می‌رود

و نشان می‌دهد که گفت‌وگو کی باشد و چگونه باشد.

...

 

از: نزار قبانی

بخشی از شعر بلند "دوستت دارم..."

مترجم: آرش افشار

منبع: سایت خانه شاعران جوان

نظرات 2 + ارسال نظر
ناز و نیاز جمعه 13 دی‌ماه سال 1392 ساعت 10:42 ب.ظ http://nazoniaz92.blogfa.com/

همیشه‌ مردای‌ خوش‌تیپ‌، دخترای‌ خوشگل‌ُ گیر میارن‌،
مردای‌ با کلّه‌ وُ زبون‌دارم‌ بی‌کار نمی‌مونن‌ !
امّا من‌ همون‌ یه‌ باری‌اَم‌ که‌ بختم‌ وا شُد
طرف‌ از رو دلسوزی‌ راضی‌ شد !
آخه‌ من‌ زشت‌ترین‌ مرد تموم‌ شهرم‌ !


با ماشین‌ِ گرونم‌ تو میدونا چرخ‌ می‌زنم‌،
سیگارام‌ُ با یه‌ صد دلاری‌ روشن‌ می‌کنم‌،
امّا هنوز... می‌فهمی‌ که‌ ؟ می‌فهمی‌ چی‌ می‌خوام‌ بگم‌ ؟
واسه‌ زشت‌ترین‌ مرد شهر اوضاع‌ عوض‌ نمی‌شه‌ !

درِ خونه‌م‌ یه‌ یادداشت‌ دیدم‌ که‌ روش‌ نوشته‌ بود:
«ـ این‌ بچّه‌ی‌ خوشگل‌ یازده‌ پوند وزنشه‌ !
وَرش‌ دارُ بزرگش‌ کن‌ ،
ولی‌ نذار چشمش‌ به‌ صورتت‌ بی‌اُفته‌! »

هِی‌ زنا ! گوش‌ کنین‌ !
شماها دل‌ ندارین‌ ! مث‌ِ یه‌ تیکه‌ یخین‌!
فقط‌ از من‌ یه‌ عالم‌ طلا می‌خواین‌ !
نمی‌دونین‌ که‌ چه‌ روح‌ِ خوشگلی‌ دارم‌ ؟
می‌دونم‌... می‌دونم‌ که‌ زشت‌ترین‌ آدم‌ شهرم‌ ! می‌دونم‌ !

آره‌! من‌ یه‌ مرد زشتم ‌!
ریشم‌ُ تو تاریکی‌ تیغ‌ می‌زنم ‌!
بچّه‌ها تا چشمشون‌ بهم‌ می‌اُفته‌ یهو گریه‌ می‌کنن‌ ،
ساعتا از کار می‌اُفتن‌ ،
سگا واق‌ واق‌ می‌کنن‌ ،
تا سرُکلّه‌ی‌ من‌ پیدا می‌شه ‌!
دخترا تو خیابون‌ هو می‌کشن ‌!
اگه‌ فردا بمیرم‌ هیشکی‌ دِلش‌ برای‌ من‌ تنگ‌ نمی‌شه ‌!
آخه‌ من‌ زشت‌ترین‌ مرد تموم‌ِ شهرم ‌!
آره‌! من‌ زشت‌ترین‌ مرد تموم‌ شهرم ‌!


{ شل سیلور استاین }
برگردان: یغما گلرویی

Aseman پنج‌شنبه 12 دی‌ماه سال 1392 ساعت 04:45 ب.ظ http://mosaferejade.blogfa.com


هیچ‌چیز به اندازه چشم‌ انتظاری، توان‌فرسا و طاقت‌سوز نیست. آن هم انتظار مسافری که هیچ زمانی را برای آمدنش، معین نکرده است. اگر بدانی که یک روز صبح، در باقی اوقات شبانه‌روز، کمی آرام و قرار می‌گیری.اگر گفته باشد که صلاة ظهر، بقیۀ نمازهایت را با حضور قلب می‌خوانی. اگر شنیده باشی که گرگ و میش غروب، از انتهای یک غروب تا ابتدای غروب دیگر، به هزار کار، غیر انتظار می‌رسی. اگر یقین کنی که خروس‌خوان سحر، گاه آمدنش را مژده خواهد داد، فقط تا سحر، ستاره می‌شماری و تا شام دیگر، ستاره‌ها را به دست خورشید می‌سپاری. اگر نشانی از ظهور، در گاوگُم شبانگاهان گذاشته باشد، دست از سر روز برمی‌داری و آفتاب را به حال خودش وامی‌گذاری.
انتظار! انتظار! انتظار!...چه می‌شد اگر خدا تو را نمی‌آفرید؟!

" کرشمۀ خسروانی __ سیدمهدی شجاعی "

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد