همه
لرزش دست و دلم
از آن بود
که عشق پناهی گردد
پروازی نه، گریز گاهی گردد
آی عشق آی عشق
چهره آبیات پیدا نیست.
و خنکای مرهمی بر
شعله زخمی
نه شور شعله بر سرمای درون
آی عشق آی عشق
چهره ی سرخت پیدا نیست.
غبار تیره تسکینی بر حضور ِ وهن
و دنج ِ رهایی بر گریز ِ حضور،
سیاهی بر آرامش آبی
و سبزه ی برگچه بر ارغوان
آی عشق آی عشق
رنگ آشنایت پیدا نیست.
"احمد شاملو"
1351
از دفتر: ابراهیم در آتش
کتاب: گزینه اشعار/احمد شاملو ، انتشارات مروارید ، چاپ دهم 1388
سلام نیما جان، خسته نباشی دوست گرامی، همیشه وبلاگت حس خوب و آرامش بهم میده... راستی دوست عزیزم... فکر کنم مرهمی درسته
سلام و سپاس فراوان
اصلاح شد
من تابلو معرق این شعر شاملو(وچند تای دیگه) را درست کردم اگه مایل باشین تصویرش بفرستم تو سایتتون نمایش بدین
ما گل عشق را می کاویم ، در روزگاری که عشق را نمی شناسد
کلبه ای دارم
از برای من و تو
شاید خانه عشق
برای راه گم کرده ای شود
راه کلبه مرا
ای گم کرده راه عشق
یک بار بخوان
هیچ راهی نیست
مگو با من زرفتن
بیا از مرگ بگریزیم
و از هر چه تاریکیست سمت بر بندیم
دیگر های های گریه بیهوده است
یک لحظه را با من بمان
مهر که می رود دلم می گیرد انگار من هم باید با او برویم و تا سالی دگر در گوشه ای بنشینم و به مردمانی نگاه کنم که ازعشق فقط کشیدن تیری در قلب را آموخته اند و نمی دانند که عشق همان نگاهی است که سخن نمی گوید و قلبی است که در دور بودن هم می تپد و دلتنگ باقی می ماند .