همه ی شهرهای دنیا
در نقشه ی جغرافیا
به نظرم نقطه های خیالی اند
مگر یک شهر
شهری که در آن عاشق ات شدم
شهری که بعد از تو وطنم شد...
"سعاد الصباح"
--------------------------------------------------------------
زندگی نامه سعاد الصباح:
دکتر سعاد محمد صباح، نویسنده، منتقد و از شاعران معروف عرب، در ماه مه سال 1942 در کویت به دنیا آمده است.
وی دارای مدرک دکترا در رشتههای علوم سیاسی و اقتصاد بوده و بجز عربی، مسلط به زبانهای فرانسوی و انگلیسی نیز هست. وی خانهٔ نشر و توزیع سعاد را در سال ۱۹۸۵ تاسیس کرد. سعاد الصباح توانست جوایز بسیاری از کشورهای مختلف در زمینههای شعر، دستاوردهای ادبی، سیاست و اقتصاد دریافت کند.
ترجمه فارسی اشعار سعاد الصباح:
1. «براده های یک زن»، مترجم: یوسف عزیزی بنی طرف، نشر: ابتکار نو
2. «برگهایی از خاطرات بانوی خلیج»، برگزیده شعرهای "سعاد الصباح"، مترجم: علیرضا یگانه، نشر: موید ، بیژن
3. «عشق سروده ها»، مترجم: آمنه جهانگیر اصفهانی، ناشر : جهاد دانشگاهی واحد تهران
4. ...
آرام باش ماه من
دیگر یاد گرفته ام
فاحشه نخوانمت
به این بهانه که
تحمل انتظارت
قبل از آمدنش
به پایان رسید
این واقعا زیبا بود ... شاعرش کی بود؟
به من میل کنید لطفا
لذت بردم از این زاویه ی نگاه
مهم حس شاعرانگی بود که در این چند سطر موج میزد
خیلی عالی بود.ممنون از هنر انتخابتون
یک شب از خدا خواستم
تا مرا از دست عشق ازاد کند
خدا دعایم را مستجاب کرد
و من به سنگ تبدیل شدم!!
سعاد الصباح
قبلن هم گفتم بازم میگم :
.
.
.
.
.
.
.
خیلی خوبه این وبلاگ
فوق العاده زیبا بود،خدا رو شکر می کنم هنوزم می شه احساس در این شهر پیدا کرد.
مرسی
درود به شما
بسیار عالی بود.
ممنون که خوبی
زیبا بود
سلام
خواننده خاموشم .وبت را همیشه میخونم. بعضی اوقات شعرای که خیلی زیبا هستند کپی میکنم وبرای خودم نگه میدارم .گفتم که راضی باشید ممنون
وصـیــت نـامـه : بیـژن نجـدی
نیمی از سنگها ، صخره ها ، کوهستان را گذاشته ام
با دره هایش ، پیاله های شیر
به خاطر پسرم
نیم دگر کوهستان ، وقف باران است .
دریائی آبی و آرام را با فانوس روشن دریائی
می بخشم به همسرم .
شب ها ی دریا را
بی آرام ، بی آبی
با دلشوره های فانوس دریائی
به دوستان دوران سربازی که حالا پیر شده اند .
رودخانه که می گذرد زیر پل
مال تو
دختر پوست کشیده من بر استخوان بلور
که آب ، پیراهنت شود تمام تابستان .
هر مزرعه و درخت
کشتزار و علف را
به کویر بدهید ، ششدانگ
به دانه های شن ، زیر آفتاب .
از صدای سه تار من
سبز سبز پاره های موسیقی
که ریخته ام در شیشه های گلاب و گذاشته ام
روی رف
یک سهم به مثنوی مولانا
دو سهم به " نی " بدهید .
و می بخشم به پرندگان
رنگها ، کاشی ها ، گنبدها
به یوزپلنگانی که با من دویده اند
غار و قندیل های آهک و تنهائی
و بوی باغچه را
به فصل هایی که می آیند
بعد از من . . .
تردیدی از بودن
شیشه ای بخار گرفته
و کودکی بازیگوش
قلبی میکشد روی شیشه
و قلبی میشکند وقتی
معلوم میشود آنطرف
کسی منتظر نیست
بعد از سالها پیدایت میکنم
حرف حرف توست هنوز
فقط نخواه چشم بگذارم
بشمارم و تو قایم بشوی
پیرتر از آنم که دوباره پیدایت کنم
آرام باش ماه من
دیگر یاد گرفته ام
فاحشه نخوانمت
به این بهانه که
تحمل انتظارت
قبل از آمدنش
به پایان رسید
شهری که در آن عاشق ات شدم