و سر به سر روزهایم می گذاری را
حفظ کرده ام
توی این دفترچه ی ممنوعه
لای صفحه ای که نام هایت را
موریانه ها جویده اند
هنوز توی خواب راه می روم
و نوزادی را شیر می دهم
انگار پسر است
و می خواهد پلنگ شود و سینه کش کوه ها را بالا برود
هنوز خواب هایم را پشت و رو پوشیده ام
و دستپاچه ی شبی هستم که آرام آرام دستت به گردنم
دستت به سیب هایی که نرسیدند تا رسیدنت
بگذار فریاد های پدر را این جا بیاورم که گریه هم هست
و سیزده کبوتر را توی شناسنامه ای که چند خط بیشتر ندارد
تا چند خطای سر به زیر
تو را می گذارم اینجا روی رف
جایی که مادر بزرگ بوسه هایش را
من بزرگ نشدم
تنها تقویم ها ورق خوردند و
چله هایی از زمستان
مرا رسانده اند به چهل کبوتر نا راه بلد
باید برای بیداریام فکری بکنم
تو را بچسپانم روی تمام تابلوهای بین راه
باید برای راه های صعب العبورت هم راه بشوم
پدر نوشته مرا از وراثت چهار دیوار پاک می کند
حتی از نقاشی های کوچک خودم
من از سنگ هایی به خودم می آیم
که لای پرهای کوچک سارهاست
سال ها ست
تقویم ها دست به دست می شوند
تا خاک درست شکل اندام من بشود
وقتی به خواب می روم
وقتی سرم به جای بادهای پیاپی
سنگ می خورد !
"ناهید عرجونی"
من خیلی از شعرهای ایشون لذت میبرم...
در وقع من همیشه از شعر لذت میبرم....:)
یه سوال این جمله "تو را می گذارم اینجا روی رف*
"
رف یعنی چی؟
در پایان .. با هم ممنونم .( به زبان خودمانی تر البته با شرمندگی) کلی حال کردم:)
رف طاقچهای است بالاتر از دسترس معمول و متداول که امروز در اتاقها دیده نمیشود...
تمام شب باران میبارید
دم صبح
بلند شدم
پنجره را باز کردم
گفتم بس کن دیگر مرد !
اما باران همچنان میبارید
شهاب مقربین
هنوز توی خواب راه می روم
و نوزادی را شیر می دهم
انگار پسر است
و می خواهد پلنگ شود و سینه کش کوه ها را بالا برود