"نامه نخستین، یک روز پس از بازگشت به کلبهی چوبی ساحلِ چمخانه"
هلیای من!
زندگی طغیانی ست بر تمام درهای بسته و پاسدارانِ بستگی.
هر لحظهئی که در تسلیم بگذرد
لحظهئیست که بیهودگی و مرگ را تعلیم می دهد.
لحظهئیست متعلق به گذشتگان که در حال رخنه کرده است.
لحظهئیست اندوه بار و توان فرسا.
اینک، گسستنِ لحظه های دیگران را چون پوسیده ترین زنجیرهای کاغذی بیاموز.
باری، گریختن، تنها از احساسات کودکانه خبر می دهد
اما تکرار در گریز، ثبات در عشق را اثبات می کند.
من ایمان دارم که عشق تنها تعلق است. عشق وابستگی ست.
انحلال کامل فردیت است در جمع.
عشق، مجموع تخیلات یک بیمار نیست
آنچه هر جدایی را تحمل پذیر می کند اندیشه پایان آن جدائی ست.
زندگی، تنهایی را نفی می کند
و عشق، بارورترین تمام میوه های زندگی ست.
بیاموز که محبت را از میان دیوارهای سنگی و نگاه های کینه توز
از میان لحظه های سلطه ی دیگران بگذرانی.
...
"زنده یاد نادر ابراهیمی"