دستهایم را که میگیری... حجم نوازش لبریز میشود! گویی تمام رزهای زرد باغها با دستهای بیدریغ تو برای من چیده میشوند و قلب من پرندهای میشود به پاکی بیکران نگاهت پر میکشد و در آن وسعت بیانتها در خاکستری اندوه ابرها گم میشود.
دستهایم را که میگیری... نگاهم این قاصدک های بیتاب هزاران شور در آبی فضا رها میشوند و بغض گریهها از شنیدن نفس زدنهای روح زیر هجوم آوار سرنوشت بیصدا شکسته میشود.
دستهایم را که میگیری... عبور تلخ زمان را دیگر نمیخواهم که باور کنم!...
"منبع: اینترنت"
درود واحترام سروده ای راکه منتشر کرده اید بنده سروده ام لطفا بانام شاعر کپی ودرج دهید.سپاسگزارم
درود. به روی چشم بررسی می شود
تو نیستی که ببینی ...