پنجره ای که سالها پیش بر دیوار کشیده بودم
دارد خودش را باز می کند ...

بیوگرافی کیانوش خان محمدی:

+ متولد 1364 - بیجار گروس - کردستان
+ کارشناسی ارشد طراحی صنعتی از دانشکده هنر-معماری تهران

برخی عناوین :

- جشنواره شمسه :
      برگزیده اول در اولین دوره جشنواره شعر شمسه بخش شعر سپید

- جشنواره ملی زاگرس :
      برگزیده اول دوره های چهارم و پنجم جشنواره ملی شعر زاگرس بخش شعر سپید

- جشنواره بین المللی شعر فجر :
      برگزیده اول در هشتمین جشنواره بین المللی شعر فجر بخش کتاب با کتاب (سنگها از ترس غرق شدن میپرند...)

- جشنواره نیاوران :
      برگزیده اول در بخش صلح اولین جشنواره شعر نیاوران

+ کتاب منتشر شده :
"سنگ ها از ترس غرق شدن میپرند..." - چاپ دوم - انتشارت فصل پنجم

+ فعالیت کنونی در زمینه شعر :
تدریس مقدمات شعر در انجمن شاعران ایران
(تلفن انجمن شاعران جهت ثبت نام در کلاس ها : ۲۲۶۰۵۸۰۹)
Instagram
   

کارگاه آموزشی شعر سپید " سطر سپید "
۱۳۹۶/۱۲/۲۰ ساعت 0:47 | نوشته ‌شده به دست كيانوش خان محمدي | ( )
شعر سپید عبدالصابر کاکایی کیانوش خان‌محمدی کارگاه شعر کارگاه آموزشی شعر سپید سطر سپید .

به امید دیدار شما عزیزان

سطر سپید یک کارگاه آموزشی در زمینه شعر سپید است . که طی آن به صورت تخصصی به مباحث مهم شعر سپید میپردازیم.

.

● سطر سپید ●

دوره آموزشی شعر سپید
عبدالصابر کاکایی / کیانوش خان‌محمدی
پنج‌شنبه‌ها ساعت ۱۴ کافه فراموشی
سهروردی جنوبی - خیابان اورامان - نبش کوچه اسلامی
▪▪▪ ۱۰ جلسه ▪▪▪
🔴از چیستی شعر سپید و تعاریف
🔴تا دیگر مباحث اساسی اعم از تکنیک ها و قواعد این گونه شعر
🔴فرم ، ساختار ، زبانشناسی شعر سپید و...
🔴آموزش عملی اجرای ایده و نوشتن طی تمرینات مستمر
🔴پرورش خلاقیت و تخیل با تمرینات عملی .
🔴نقد و بررسی اشعار هنرجوها و رفع ایراد
و ...
.
تلفن تماس جهت ثبت نام و کسب اطلاعات بیشتر : خانم عباسی
09304328879
.
🔵 برای اطلاع از اخبار مربوط به دوره صفحه سطر سپید در اینستاگرام را به آدرس زیر دنبال کنید
@satresepid
@satresepid
@satresepid


کارگاه شعر ابوسعید
۱۳۹۶/۰۴/۱۱ ساعت 15:13 | نوشته ‌شده به دست كيانوش خان محمدي | ( )
کارگاه شعر کارگاه آموزش شعر

 


کارگاه شعر کانون شعر و ادب فنی
۱۳۹۶/۰۱/۲۶ ساعت 11:33 | نوشته ‌شده به دست كيانوش خان محمدي | ( )

به امید دیدار شما عزیزان


کارگاه مقدمات شعر
۱۳۹۵/۰۹/۳۰ ساعت 8:33 | نوشته ‌شده به دست كيانوش خان محمدي | ( )
کارگاه مقدمات شعر انجمن شاعران ایران

سلام و درود عزیزان جان

تا به امروز دو دوره از این کارگاه برگزار شده و به لطف خدا و با همت شرکت کنندگان در کارگاه نتایج دلگرم کننده ای رقم خورده .

هرچه هست مجالیست برای من که بیشتر بیاموزم و اگر آموخته ای دارم با دیگران قسمت کنم .

باقی فسانه است 

به امید دیدار شما و شعر

------------------------------------------------

انجمن شاعران ایران برگزار میکند

دوره سوم کارگاه مقدمات شعر

برای ثبت نام و کسب اطلاعات بیشتر با شماره 02188390793 تماس بگیرید

.

.

 

کارگاه مقدمات شعر انجمن شاعران ایران


شعر « عادت »
۱۳۹۵/۰۹/۰۶ ساعت 11:55 | نوشته ‌شده به دست كيانوش خان محمدي | ( )

( تقدیم به کلمه ی "زن" )


عادت دارم تهِ مدادم را بجوم
وقتی پدر به خانه می آید

مادر هم، تا صدای در را می شنود
استکان‌ها در دست‌هایش به لرزه می‌افتند.

عادت دارم سلامش کنم
و به اطاقم بدوم،
در ، عادت دارت پشت من پنهان شود،
بالشم عادت دارد بغلم کند.

به سارا که مشغول نقاشیست
می گویم:
آمد !!! عادت دارد شیروانی بکشد،
با چراغی که از پنجره پیداست

عادت دارد خودش را کوچک بکشد،
مادر را بزرگ،
و من را متوسط.

عادت ندارد بابا بکشد!

پدر عادت دارد چای بنوشد
و مدام صدا بزند:

زهرا ! زهرا !! زهرااااا !!!! گوش‌های زهرا عادت دارند زیر دست‌هایش پنهان شوند

زهرا مادر است

مادر عادت ندارد بخندد
مادر عادت دارد عادت کند
مادر بدجوری به این زندگی عادت دارد
...

 


کیانوش خان‌محمدی‌
#شعر شماره ۱۷
از #کتاب :
#سنگها_از_ترس_غرق_شدن_میپرند ...
#چاپ_دوم
#انتشارات_فصل_پنجم .
.


.
همراهم باشید در کانال تلگرام با متن و دکلمه اشعار

telegram.me/kianoosh_khanmohamadi

#حقوق_زنان #زن #خشونت_علیه_زنان_را_متوقف_کنید


شعر « دریا »
۱۳۹۵/۰۸/۰۸ ساعت 6:49 | نوشته ‌شده به دست كيانوش خان محمدي | ( )
 


کدامیک از حباب هایی که موج ها می آورند از دهان تو خارج شده؟
کدام ماهیگیر با کشف حلقه ات در شکم یک ماهی خدا را شکر خواهد کرد ؟
آیا پیش از مرگ قطره ای در چشمت داشته ای؟
آیا تبخیر خواهد شد و بر من خواهد بارید ؟
به شمار کسانی که در تمام تاریخ غرق شده اند فکر میکنم
و به این که چند درصد از بدن دریا را انسان تشکیل داده است ؟

...
.


کیانوش خان محمدی


شعر « نقص عضو»
۱۳۹۵/۰۶/۰۹ ساعت 11:42 | نوشته ‌شده به دست كيانوش خان محمدي | ( )
 

 

نمی دانستیم اما نقص عضوی مادرزادی در ما بود


دست های تو از شانه های من روییده بود
و دست های من از شانه های تو 


روزی که فهمیدیم،
به هم لبخند زدیم
همدیگر را در آغوش کشیدیم
و همه چیز مرتب شد ...

 


.


(کیانوش خان محمدی)


شعر « روزهای نبودنت »
۱۳۹۵/۰۱/۲۷ ساعت 16:11 | نوشته ‌شده به دست كيانوش خان محمدي | ( )
 

 

روزهای نبودنت را طوری میگذرانم،
که حتی زمان به عبور خودش شک کند.


مثل مسافری که از پنجره ی قطار ِ در حال حرکت،
قطاری که ایستاده را میبیند.

تنها نگرانم این لحظه ی متوقف،
در حقیقت ِ تو سالها طول بکشد.

با چشمهایی ضعیف و قلبی ضعیف تر برگردی،
گمان کنی من جوان مانده ام.

برای تکاندن ِ خاک، بر شانه ام بزنی
و فرو ریختنم تو را بترساند.

 

 

 


(کیانوش خان محمدی)


ارتباط با من و شعر « وصیت »
۱۳۹۴/۰۹/۰۲ ساعت 11:1 | نوشته ‌شده به دست كيانوش خان محمدي | ( )
دوستان عزیز از راه های زیر به صورت روزانه با شما همراهم:

اینستاگرام ( تصاویر و اشعار تازه ) :
https://www.instagram.com/kianoosh.khanmohamadi/

فیسبوک:
https://www.facebook.com/kianoosh.khanmohamadi

کانال تگرام ( دکلمه و متن شعرها ):
https://telegram.me/kianoosh_khanmohamadi 

سربلند باشید و عزیز ...

 


 

« وصیت »

وقتی در تمام عمرم مرگ را در سر داشته‌ام
پس میدانم مرگ من مرگ مغزیست

وصیت کرده ام اهدا کنند اعضای تنم را
و امیدوارم کسی که قلبم را گرفته ،
آشنا شود با کسی که مغز استخوانم به او می رسد
گاهی با هم قدم بزنند ،

چای بنوشند و شعری از من بخوانند ،

شاید کمی از تنهایی در بیایم ...

 


کیانوش خان‌محمدی


شعر "جعبه‌ی خاطرات"
۱۳۹۴/۰۷/۲۸ ساعت 12:33 | نوشته ‌شده به دست كيانوش خان محمدي | ( )
 


از ترس دوباره دیدنشان،
در جعبه‌ی کوچک خاطرات،
یادگاری‌هایی که از تو نداشتم را پنهان کرده بودم‌
زیر یادگاری‌هایی که از دیگران داشتم.

و کسی چه می‌دانست از کدام یادگاری خاطرات بیشتری دارم؟


کیانوش خان‌محمدی‌
کانال تلگرام : https://telegram.me/kianoosh_khanmohamadi


شعر کوتاه
۱۳۹۴/۰۵/۱۰ ساعت 14:45 | نوشته ‌شده به دست كيانوش خان محمدي | ( )
 

 

برو

اما دلت را خوش نکن

این لبخند

از جنس لبخند مهماندارست

در لحظات سقوط

...

 

کیانوش خان‌محمدی


شعر " قطار "
۱۳۹۴/۰۵/۱۰ ساعت 11:22 | نوشته ‌شده به دست كيانوش خان محمدي | ( )

 

گفت
ببینم ، جایی جنگ شده ؟

گفتم چطور ؟

گفت

خودم دیدم قطارها پُر می‌روند و خالی برمی‌گردند

گفتم جنگ انسان‌ها را به اشیا تبدیل می‌کند
سربازهایی که با واگن‌های مسافری می‌روند ، با واگن‌های باری برمی‌گردند
آن‌ها سربه راهند ، مثل قطار
آن‌ها فقط بلدند اگر معشوقه‌ای دارند او را از پنجره‌ی قطار ببوسند و بروند

می‌خندید
گفت پدرت همین را هم بلد نبود

گفتم حالا که می‌رفت ای کاش با قطار اسباب‌بازی رفته بود
قطارهای اسباب‌بازی به مراتب از قطارهای واقعی باشعورترند
هیچ‌ کس را به هیچ جنگی نمی‌برند
مدام به جای اولشان برمی‌گردند ،
مدام کاری می‌کنند آدم‌هایی که رفته‌اند، آدم‌های در حال برگشتن باشند

گفت قطارهایی که مقصدشان جنگ است، مارهای خطرناکی هستند
آن‌همه انسان را یکجا می‌بلعند و می‌روند،
در جایی هضم می‌کنند،
برمی‌گردند و بقایای هضم نشده را بالا می‌آورند.

گفتم اختراع قطار از اول هم اشتباه بوده
یک اتوموبیل می‌تواند تنها چند پدر را با خودش ببرد،
یک اتوبوس چندین پدر،
اما یک قطار می‌تواند از شهری کوچک ، یتیم‌خانه‌ای بزرگ بسازد

بلند شد یکی از قاب‌عکس‌های روی دیوار را صاف کرد
گفت این قاب عکس‌ها کنار هم بهترین قطار دنیا را ساخته‌اند
قطاری که همیشه هیچ جا نمیرود و از تک تک پنجره‌هایش او لبخند میزند

گفتم، 
...

گفت،
...

گفتم، گفت،

گفتم، گفت، گفتم گفت گفتم گفت گفتمگفتگفتمگفتگفتمگفتگفتمگفتگفتمگفتگفتگفتمگفتگفتمگفتگفتم گفت گفتم گفت گفتم، گفت،

گفتم، گفت،

گفتم،
...

گفت،
...

مقابلش ایستادم
در چشم‌هایش زل زدم
پشت کردم بروم
اما باز در چشم‌هایش زل زده بودم
مثل قطار شهری که سری دارد برای رفتن ، سری برای بازگشتن
همان قطار، که چه برود چه بیاید در چشم‌هایت زل می‌زند
...

 

 کیانوش خان‌محمدی


شعر "نهنگ"
۱۳۹۴/۰۵/۱۰ ساعت 11:15 | نوشته ‌شده به دست كيانوش خان محمدي | ( )
 

پرسیدم:
پدر،
نهنگ بزرگتر است یا دریا؟

گفت:
معلوم است پسرم، نهنگ 
برای همین است که از دریا بیرون می زند.
...

کیانوش خان‌محمدی

.


شعر "ساعت"
۱۳۹۴/۰۵/۱۰ ساعت 11:3 | نوشته ‌شده به دست كيانوش خان محمدي | ( )

 

ما مردها گاهی نیاز داریم بندِ واشده  یک ساعت را تعمیر کنیم
عوض کردن یک باطری،
ما را به آرامشی میرساند، که از ساعت می‌گیرد

من ساعت‌هایم را نگه می‌دارم‌

ساعتی که مادرم‌
با خودکار برایم کشیده بود هنوز کار می‌کند
10 و 10 دقیقه است و او هنوز نمرده‌

پدر اما ماهیگیر بود
و ساعت وفادارش بعدِ او فقط زیر آب کار می‌کند

فرق گذشته و حال در ساعت‌ها پیداست،
هرچه من بزرگتر شدم قیافه‌ی آنها مردانه‌تر شد

بچگانه... مردانه ...زنانه ...
ساعت‌ها هم دنیای خودشان را دارند،

ویترین ، سینمای ساعت‌ها بود که خیابان را اکران می‌کرد
بازی من و معشوقه‌ام را یک جفتشان پسندیدند

در آخرین سکانس عاشقانه ، ما عکسی گرفتیم‌ و جدا شدیم‌
اما ساعت‌های ما برای همیشه ، همانجا با همان ژست ایستادند

چه‌کسی با چه‌کسی قرار می‌گذاشت ؟
ما با هم یا ساعت‌های ما با هم ؟

یک ساعت مرد، دست مردی را می‌گیرد و می‌رساند به قراری که یک ساعت زن ، زنی را به همان قرار.

آن ساعت دیوانه را سال‌هاست تنظیم می‌کنم
اما هرسال در همان لحظه با همان ژست ...

ساعت‌ها با شب و روز تنظیم می‌شوند
اما این یکی زمانی شب و روز را هم تنظیم می‌کرد،

من و آفتاب کارگرهای ساده‌ای بودیم‌
که با هم می‌‌آمدیم و با هم می‌رفتیم‌

در راه دستم را طوری می‌گرفتم که همه ساعت را از من بپرسند
و نمی‌فهمیدم‌
مردی که ساعتش را در جیب می‌گزارد تا زمان را از غریبه‌ای بپرسد تنهاست‌

تنهایم‌
تنها

مثل آن ساعت بچگانه که سال‌ها پیش در جنگل افتادُ حالا در دست درختی‌ست،
کار می‌کنم اما به کار نمی‌‌آیم‌

ما مردها
گاهی به یک تعمیر ساده نیاز داریم‌
یک تعویض باطری شاید

اما وقتی مردی با دست‌های لرزان ساعتی را تعمیر می‌کند
هیچ تضمینی نیست عقربه‌هایش در جهت درست بچرخند
...

کیانوش خان‌محمدی


شعر "کلید"
۱۳۹۴/۰۵/۱۰ ساعت 10:43 | نوشته ‌شده به دست كيانوش خان محمدي | ( )
 

من که هر وقت عجله ای در کار بود
کلید را در جیبم پیدا نمی کردم،
طبیعی بود اگر جمله ی دوستت دارم را به موقع در دهانم پیدا نکنم

تو مثل تمام معشوقه های دنیا دیرت شده بود و باید می رفتی

رفتی
و بعد از رفتنت
بارها گفتم دوستت دارم

بارها و بارها

مثل دیوانه ای که رو به خیابان ایستاده
وکلید را مدام در قفلی می چرخاند که نیست

...

 

کیانوش خان‌محمدی


شعر "در زمین‌های مرزی"
۱۳۹۴/۰۵/۱۰ ساعت 10:33 | نوشته ‌شده به دست كيانوش خان محمدي | ( )


در زمين‌های مرزی‌‌
هر دو گرم كاشتن بودند
فرمانده آن طرف، مين‌
فرمانده اين طرف، سرباز ...

باورم نمی‌شد اما
با چشم های خودم ديدم‌
دستِ یکی از سربازها‌، داشت از خاك می‌روييد...

تك‌تير اندازِ آن‌طرف،
كلاهخودهای اين طرف را 
گلدان‌هایی فرض می‌كرد
كه برای درخت‌هاشان كوچك بودند

سرباز!
به پشتيبانی بيسيم بزن‌
بگو خط مقدم جعبه‌هایِ خالیِ گلوله را بيشتر نياز دارد
اينجا قلمه‌های بسیاری هست‌
كه بايد ببريم و در شهرهامان بكاريم

دنبال پاهای خودت هم نگرد
پيوندت می‌زنيم به همين درختی‌ كه تنش را از دست داده

اصلاً اين دستمال را هم بگير و ببند به رگ‌های ریشه ریشه‌ات‌
فرمانده‌ای كه رنگ از صورتش پريده‌
پرچم سفيد می‌خواهد چه كار؟
...

-------------------
کیانوش خان‌محمدی‌

 


شعر "باران"
۱۳۹۴/۰۵/۱۰ ساعت 10:23 | نوشته ‌شده به دست كيانوش خان محمدي | ( )
باران، ساکن گلشن جنوبی،
باران، دانشجوی ترم آخر نقاشی،
باران، دختر یک لوله کش بود.
باران، کارمند شرکتی در طبقه آخر یک آسمان‌خراش،
...
باران، که خودش را از پنجره پرت کرده آیا باریده است ؟

 

 کیانوش خان محمدی


شعر "آپارتمان"
۱۳۹۴/۰۵/۱۰ ساعت 10:21 | نوشته ‌شده به دست كيانوش خان محمدي | ( )
دنبال یک لبخند
عکس هایت را زیر و رو کرده ام
مگر نگفته بودی آدمها برای آگهی ترحیم هم که شده لبخند میزنند ؟
هنوز گوشی آهنگ دلخواهت را زمزمه میکند
و دمپایی کنار پنجره به انتظار نشسته
دوزانو روبروی میز می نشینم 
مشتش را باز می کند
کاغذی مچاله نشانم می دهد
صدای کاغذ را صاف می کنم 
نوشته ای :
آپارتمان ، قبرستانیست با قبرهای ایستاده
قبرستان ، آپارتمانی با پنجره های خوابیده
در قبری که ایستاده میپرم 
تا از پنجره ای که خوابیده
پرواز کنم .

 

کیانوش خان محمدی


شعر "به عرشه بیا"
۱۳۹۴/۰۵/۱۰ ساعت 10:18 | نوشته ‌شده به دست كيانوش خان محمدي | ( )
به عرشه بیا
با بادها به توافق رسیده ام روسری ات را هوایی کنند

 

بیا و سکان را بگیر
برایت با دست های گشوده خواهم چرخید
اول قطب را نشان خواهم داد
بعد عقربه هایم دورت حلقه میشوند

من عکس تو را 
بادبان به بادبان کشیده ام
تا چشم فانوس ها روشن شود

خیالت راحت ، پیدامان نخواهند کرد
دریا
رد پای هیچ کس را به یاد نسپرده

فقط
به ستاره های دریا شک کرده ام
و حتی لباسم فهمیده 
با این لکه ی زرد بالای سرمان 
هرگز خشک نخواهد شد

خوب که دقت میکنم
چیزی که صف خرچنگ ها می برند
انگشت های من است

و ماهی ها 
در سرم 
به تو فکر میکنند ...

کیانوش خان محمدی


شعر "خلبان دشمن"
۱۳۹۴/۰۵/۱۰ ساعت 10:15 | نوشته ‌شده به دست كيانوش خان محمدي | ( )
 - چه مرگته لعنتی ؟ بزنش
...

اما من و خلبان دشمن بازیمان گرفته بود
او پشت ابری چشم میگذاشت
من پشت ابری دیگر پنهان میشدم

بعد ، بالای ابرها
برای آسمان لب کشیدیم تا داد بزند
چشم کشیدیم تا گریه کند

خلبان دشمن دوست داشتنی بود
خوب میدانست چطور در آسمان برقصد
و حتی نام های ما مثل هم بود
...
- از خلبان دشمن به خلبان دشمن
- از خلبان دشمن به خلبان دشمن
- از خلبان دشمن...

 

کیانوش خان محمدی