«بهترین شعرهایی که خواندهام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-
درباره من
نام: نیما، .....................................................
متولد: 9 اسفند 54، ........................................
محل سکونت: تهران، .......................................
وضعیت تاهل: متاهل .......................................
ایمیل: nima_m406[at]yahoo[dot]com
...................................................................
در میان باور همه که کوچه های عشق خالی از تک درخت های عاشق است، من درختی یافته ام که هر روز بر روی پیکره اش مشق عشق با نوک مهر می زنم، در میان باور همه که می گویند اگر از عشق بگویی سکوتی مبهم تو را قورت خواهد داد، ولی من با فریاد عشق در میان این کوچه باغ پر هیاهو فریاد زدم، فریاد زدم که دوستت دارم ای ستاره همیشه مهتابی من، چرا که در این کوچه ها تنها پروانه ها قدم می گذارند که رقص شاپرکها را به وادی عشق تنها به عشق هایی مثل تو تقدیم کنند. و به راستی که عجب رنگارنگ شدن از طبیعت عشق قشنگ است...
...................................................................
ادامه...
ستاره ها نهفته اند ، در آسمان ابری
دلم گرفته ای دوست ، هوای گریه با من
.
.
در مرگ تو ای بانو کلمات هم سیاه پوشیده اند.
روحشون قرین رحمت...
درود بر شما نیمای بزرگوار[گل]
رهگذر
سهشنبه 28 مردادماه سال 1393 ساعت 07:06 ب.ظ
از اشعار خودشون تقدیم به تمامی عزیزان شاعر و اهل شعر و ادبیات
در سوگ از دست دادن شعله ی رقصان غزل :
رفت ان سوار کولی با خود تورا نبرده
شب مانده است و با شب تاریکی فشرده
کولی کنار اتش رقص شبانه ات کو؟
شادی چرا رمیده ؟ اتش چرا فسرده ؟
رفت انکه پیش پایش دریا ستاره کردی
دستان مهربانش یک قطره ناسترده
می رفت گرد راهش از دود آه تیر
نیلوفرانه در باد پیچیده تاب خورده
وای همرهی را گیسو به باد دادی
زفت ان سوار با خود یک تار مو نبرده
روحش شاد...
سلام
من دیگه وبلاگتون نمیام
چون چند بار که میام و شما نیومدید
واین به نظر من یعنی بی احترامی موید باشید جناب نیما
ستاره ها نهفته اند ، در آسمان ابری
دلم گرفته ای دوست ، هوای گریه با من
.
.
در مرگ تو ای بانو کلمات هم سیاه پوشیده اند.
روحشون قرین رحمت...
درود بر شما نیمای بزرگوار[گل]
ﺁﻓﺘﺎﺏ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﭘﯿﺮﺍﻫﻨﺖ ﺭﻭﯼ ﻃﻨﺎﺏ ﺭﺧﺖ
ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺭﺍ،
ﺍﮔﺮ ﻣﯽ ﺑﺎﺭﺩ ﺑﺮ ﭼﺘﺮ ﺁﺑﯽ ﺗﻮ.
ﻭ ﭼﻮﻥ ﺗﻮ ﻧﻤﺎﺯ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﺍﯼ،
ﺧﺪﺍﭘﺮﺳﺖ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ.
ﺑﯿﮋﻥ ﻧﺠﺪﯼ
از اشعار خودشون تقدیم به تمامی عزیزان شاعر و اهل شعر و ادبیات
در سوگ از دست دادن شعله ی رقصان غزل :
رفت ان سوار کولی با خود تورا نبرده
شب مانده است و با شب تاریکی فشرده
کولی کنار اتش رقص شبانه ات کو؟
شادی چرا رمیده ؟ اتش چرا فسرده ؟
رفت انکه پیش پایش دریا ستاره کردی
دستان مهربانش یک قطره ناسترده
می رفت گرد راهش از دود آه تیر
نیلوفرانه در باد پیچیده تاب خورده
وای همرهی را گیسو به باد دادی
زفت ان سوار با خود یک تار مو نبرده
میگویند که تو مُردهای
اما من باور نمیکنم
شاعران نمیمیرند
چرا که ذاتِ شعر،
پیروزی زندگیست بر مرگی که
ما را احاطه کرده است.
یغما گلرویی