کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

سنگِ آفتاب – 4

من چون رودی تمامی طول تو را می‌پیمایم،

از میان بدنت می‌گذرم بدان‌سان که از میان جنگلی،

مانند کوره راهی که در کوهساران سرگردان است

و ناگهان به لبه‌ی هیچ ختم می‌شود،

من بر لبه‌ی تیغ اندیشه‌ات راه می‌روم

و در شگفتیِ پیشانیِ سپیدت سایه‌ام فرو می‌افتد و تکه تکه می‌شود،

تکه پاره‌هایم را یک به یک گرد می‌آورم

و بی تن به راه خویش می‌روم ، جویان و کورمال...

 

از: اوکتاویو پاز

 

بخشی از شعر بلند سنگِ آفتاب

از کتاب «سنگِ آفتاب»، ترجمه‌ی احمد میرعلایی، نشر زنده‌رود، ١٣٧١

سنگ آفتاب – 2

هذیانم را دنبال می‌کنم، اتاق‌ها، خیابان‌ها

کورمال‌کورمال به‌درونِ راه‌روهای زمان می‌روم

از پلّه‌ها بالا می‌روم و پایین می‌آیم

بی‌آن‌که تکان بخورم با دست دیوارها را می‌جویم

به نقطه‌ی آغاز بازمی گردم

چهره‌ی تو را می‌جویم

به میانِ کوچه‌های هستی‌ام می‌روم

در زیرِ آفتابی بی‌زمان

و در کنار من

تو چون درختی راه می‌روی

تو چون رودی راه می‌روی

تو چون سنبله‌ی گندم در دست‌های من رشد می‌کنی

تو چون سنجابی در دست‌های من می‌لرزی

تو چون هزاران پرنده می‌پری

خنده‌ی تو بر من می‌پاشد

سرِ تو چون ستاره‌ی کوچکی‌ست در دست‌های من

آن‌گاه که تو لبخندزنان نارنج می‌خوری

جهان دوباره سبز می‌شود

جهان دگرگون می‌شود.

 

از: اوکتاویو پاز

 

بخشی از شعر بلند سنگِ آفتاب

از کتاب «سنگِ آفتاب»، ترجمه‌ی احمد میرعلایی، نشر زنده‌رود، ١٣٧١

سنگِ آفتاب – 1

بیدی از بلور، سپیداری از آب،

فواره‌ای بلند که باد کمانی‌اش می‌کند،

درختی رقصان اما ریشه در اعماق،

بستر رودی که می‌پیچد، پیش می‌رود،

روی خویش خم می‌شود، دور می‌زند

و همیشه در راه است:

کوره راهِ خاموشِ ستارگان

یا بهارانی که بی شتاب گذشتند،

آبی در پشت جفتی پلک بسته

که تمام شب رسالت را می‌جوشد،

حضوری یگانه در توالی موج‌ها،

موجی از پس موج دیگر همه چیز را می‌پوشاند،

قلمرویی از سبز که پایانش نیست

چون برق رخشان بال‌ها

آنگاه که در دل آسمان باز می‌شوند،

*

کوره راهی گشاده در دل ِ بیابان

از روزهای آینده،

و نگاه خیره و غمناک شوربختی،

چون پرنده‌ای که نغمه‌اش جنگل را سنگ می‌کند،

و شادی‌های بادآورده‌ای که هم‌چنان از شاخه‌های پنهان

بر سر ما فرو می‌بارد،

ساعات نور که پرندگانش به منقار می‌برند،

بشارت‌هایی که از دست‌هامان لب پر می‌زند،

*

حضوری هم‌چون هجوم ناگهانی ترانه،

چون بادی که در آتش جنگل بسراید،

نگاهی خیره و مداوم که اقیانوس ها

و کوه‌های جهان را در هوا می‌آویزد،

حجمی از نور که از عقیقی بگذرد

دست و پایی از نور، شکمی از نور، ساحل‌ها،

صخره‌ای سوخته از آفتاب، بدنی به رنگ ابر،

به رنگ روز که شتابان به پیش می‌جهد،

زمان جرقه می‌زند و حجم دارد،

جهان اکنون از ورای جسم تو نمایان است،

و از شفافیت توست که شفاف است.

 

از: اوکتاویو پاز

بخشی از شعر بلند سنگِ آفتاب

از کتاب «سنگِ آفتاب»، ترجمه‌ی احمد میرعلایی، نشر زنده‌رود، ١٣٧١

 

 

زندگی نامه اکتاویو پاز:

اُکتاویو پاز لوزانو (Octavio Paz Lozano)‏‏ (۳۱ مارس ۱۹۱۴ - ۱۹ آوریل ۱۹۹۸) شاعر، نویسنده، دیپلمات و منتقد مکزیکی است. سال ۱۹۹۰ آکادمی ادبیات سوئد، جایزه نوبل ادبیات را به اوکتاویو پاز شاعر سرشناس مکزیکی به پاس نیم قرن تلاش در زمینه شعر و ادبیات مکزیک اهدا کرد.


ترجمه فارسی آثار اکتاویو پاز:

* «سنگِ آفتاب»، ترجمه‌ی احمد میرعلایی، نشر زنده‌رود، ١٣٧١

* «آزادی»، گزیده اشعار اوکتاویو پاز، ترجمه حسن فیاد، نشر ثالث، چاپ اول ۱۳۸۲
* «شعرهای اکتاویو پاز»، ترجمه احمد شاملو