مرا، دیوانه بخوان
وقتی می آیی!
کسالتِ ساعت را پاک کن!
به سیمِ آخر بزن؛
مثل سنتوری که چنگ می زند
به وقتِ دیدار!
*
یک رُز ، لای موهایم کاشتم
و دلتنگی هایم را
به دورترین رنج زاران بردم ،
فردا
شاید
یک فراموشیِ خفیف جوانه زد!
*
تقریبا
همه کشورهایی که می شناسم
زخمِ جنگ به سینه دارند
همه جنگ ها؛
مدالِ مرگ!
تو اما؛
پلاک بی رقیب یک دفاع بمان . . .
"شراره مافی"
برگرفته از کتاب "دیروزِ یک بعد از ظهرِ کال" / نشر شانی / 1393