کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

با تو بودن چقدر خوب است - حامد نیازی

با تو بودن چقدر خوب است؛
و صدای تو وقتی میخوانی ام،
مثل عطر خاک باران خورده،
مثل لمس دکمه ی پیراهنت در تاریکی،
مثل فکر بوسه ات،
هوس انگیز!
با تو بودن چقدر خوب است!
آنقدر که مسافر خواهم شد
اگر تمام جاده ها به سوی تو یک طرفه باشد!

"حامد نیازی"

از کتاب: نامه های سوخته


سفر

از سفر

برای من یک میز کوچک،

کمی آغوش نرسیده و

مقداری بوسه ی نشکفته سوغات بیاور

و من از حالا تا روزی که برگردی

مدام می نویسمت؛

جوهر قلمم که تمام شد

وقتی مات نشستم و در پیچ و تاب اندامت غلت زدم!

برس

قلمم و بگیر و پرتاب کن پیش حواسم!

با ناز روی میز دراز بکش و بگو

حالا هنرت را نشان بده

بگو بوسه را چطور می نویسند!


"حامد نیازی"

(نامه های سوخته)


ممنوعه ترینم ...

بیا،

بمان؛

دوستم نداشتی هم خیالی نیست!

من به اندازه ی جفتمان دوستت دارم

من به اندازه ای که

ابر باران را

دریا موج را

موهات انگشتانم را

پیراهنت تنم را دوست دارد، دوستت دارم!

من تو را قدر همان لحظه که نباید، دوست دارم!!

ممنوعه ترینم؛

باش و حظ کن که،

خدا هر روز معجزه هایش را روی من تمرین می کند!

برای چشمهایت خلقم می کند و برای نفس هایت می میراند!

راستی ممنوعه ترینم...

دوستت دارم!


"حامد نیازی"

(نامه های سوخته)


به من توجه کن

به من توجه کن

من که دلم در عطر موهایت گم شده

من که به هزار بهانه صدایت زدم و

همه را "تو" دیدم؛

به من توجه کن

من که نشانی ات را از باران و

سراغت را از مهتاب گرفتم!

من که رویایت را در چشم نسیم دیدم...

به من توجه کن

من که گیج عطر و

مست حضور توام!

من که بی تو کمی خرابتر از خرابم!

به من بیش از این ها توجه کن

ساده است...

یعنی دوستم داشته باش!

با شما بودم، 

به من توجه کن!


"حامد نیازی"

(نامه های سوخته)


بپرس چند تا دوستم داری

بپرس چند تا دوستم داری تا مثل بچه ها

انگشت هایم را نگاه کنم،

یکی؟ دو تا؟

چشم هایت که برق زد

با ترس سه تا انگشت را نگاه می کنم!

لبخند که زدی

انگشت هایم را توی هم، هم می زنم و

می گویم چشم هایت را ببند

و از وسط این ها خودت بردار

هر چه برداشتی همانقدر دوستت دارم

دستت را که توی انگشتهایم فرو کردی

انگشتهایمان هم را در آغوش خواهند کشید!

و نوک بینی هایمان هم را می بوسند!

چشمهایت را باز می کنی و می گویم

دوستت دارم آنقدر که

گاهی یادم می رود اسم این حس چیست؟

با تعجب بگو خب، آن وقت چکار می کنی؟

می گویم هیچ؛ تو را زندگی میکنم!

به همین شیرینی، به همین سادگی!


"حامد نیازی"

(نامه های سوخته)


این بار را تو بخند!

از تو می گفتم

عطر گل، دنیا را می گرفت

پروانه ها دورم می گشتند!

خدا می خندید!

از تو می گفتم

عطر خاک باران خورده

زمین را مسخ می کرد

چتر ها دست آسمان را می بوسیدند

خدا می خندید!

از تو می گفتم

عطر شراب راه می افتاد

کودکان تلو تلو می خوردند!

خدا می خندید!

از تو می گویم!

که خدا جان خوب بداند...

برای من،

تو...

خدای زیباتر

مهربان تر

خوش عطر تر

و خواستنی تری هستی!

این بار را تو بخند!


"حامد نیازی"

(نامه های سوخته)


سخت نیست

سخت نیست

اصلا سخت نیست از روی شانه ام

تاب بخوری روی دستم

توی چشمهایم زل بزنی و

بگویی حواست هست امروز جمعه است؟!

سخت نیست

بگویم مگر حواس گذاشته ای؟

سخت نیست چنان ببوسمت

که جمعه در تقویم از خجالت سرخ شود گونه اش!

سخت نیست...

جمعه ها صدایت کنم و بگویم من رفتم!

بگویی کجا؟

بگویم قربان عطر تنت!!

سخت نیست من و تو این طور جان جمعه را بگیریم؛

قبل از اینکه بفهمد غصه را چطور توی دلهایمان جا کند!

سخت نیست

فقط دستت را به من بده!

راستی...

من رفتم!

 

"حامد نیازی"

 

(نامه های سوخته)


نامه های سوخته 2

چشم هایم را که بستم

عطر بهشت مرا برد به ...

جایی که گناه متولد نمی شد!

پر از بوسه و نگاه های عاشقانه

جایی که هرم یک نفس تنم را تب دار می کرد

لبالب از ستاره، رنگین کمان و باران!

جایی که باید گم شد به امید پیدا نشدن

خنکای نسیم که پلکهایم را بوسید

و چشم هایم را باز کرد

دیدم بهشت تویی

که در آغوشم گرفته ای بخوابم!

رو به نماز شکر ایستادم

قنوتم که عطر تنت را به خدا پیشکش کرد

کسی با صدای تو آرام در گوشم گفت:

خوب خوابیدی عشق من؟!

 

"حامد نیازى"

(نامه های سوخته)


نامه های سوخته 1

می شود وقتی دارم یواشکی

توی جیب پیراهنت دنبال حواسم می گردم
بی هوا ببوسی مرا!
ضعف کنم بروی برایم آب بیاوری،
بگویم اول خودت کمی بچش!
بگویی چرا؟
بگویم آب قند لازمم!
می شود هر کدام از کشوهای میزم را باز می کنم
ببینم نشسته ای و ناخن هایت را لاک می زنی!
می شود وسط یکی از عاشقانه هایم
دراز بکشی و بگویی چهار دیواری اختیاری!
می شود نیمه شب بیدارم کنی و بگویی
یک بوسه بدهکار بودی وقت تسویه حساب است!؟
می شود!؟
شک نکن!
کار سختی نیست...
کافی ست همان جا که هستی و این جملات را می خوانی
چشم هایت ببندی و دلت را هوایی کنی!
کافی ست زیر لب بگویی دوستم داری تا ببینی
دستم توی جیبت دنبال یک حواس گم شده می گردد!
ببینمت...
چیزی گفتی عزیزم؟

"حامد_نیازی"
(نامه های سوخته)