جارِ شادمانهی
گنجشکان را روشنتر میشنوم،
چرا که تو
اینجایی !
شکوه خورشیدُ
کفکوبیِ برگها،
پنبههای وِلِنگار
ابر،
لَنترانی
جوبارهی فروتن
این همه را
خوشتر از همیشه میبینم،
چرا که تو
اینجایی !
تو آن اشارتِ
روشنی
که آدم را
به برچیدن
سیبِ سَرترین شاخه دعوت کرد !
بهشت را به
نیم نگاه تو فروختم
تا با تو
بر گسترهی
خاموش خاک
بهشتی نو
بیآفرینم!
"یغما گلرویی"
از مجموعه: اینجا ایران است و من تو را دوست می دارم
دفتر اول: من وارث تمام بردهگان جهانم! / ترانه 13
بهشتی است
که خداوندانش به تسلیم سر فرود آوردهاند
در عظمتی
که خلأش
رمز زیستن است و تنفس
خانهاش
طراوتی دارد
از عشق و آفتاب و سعادت
و آغوشش جزیره تابناکی است
که رویاهای زمستانیام در آن جا میگیرند
...
بر آنم
چون شرم
بر گونهاش جا گیرم
تا شاید مگر
با شبنم رخسارش
فرشتگان را دیداری کرده باشم
...
از: شمس لنگرودی
کتاب "گزیده ادبیات معاصر - شمس لنگرودی" / انتشارات نیستان / چاپ اول 1380
---------------------------------------------------------
پی نوشت:
چشم دل باز کن که جان بینی...
صبح امروز را با شمس لنگرودی آغاز کردم. این شعر زیبا تقدیم به همه آنهایی که شعر ناب را نه با چشم سر، که با چشم دل میخوانند...