و تو هم روزی پیر می شوی
اما من
پیرتر از این نخواهم شد
در لحظه یی از عمرم
متوقف شدم
منتظرم بیایی
و از برابر من بگذری
زیبا
پیر شده
آراسته به نوری
که از تاریکی من دریغ کرده یی.
"شمس لنگرودی"
از دفتر: رسم کردن دست های تو
کتاب: شعر زمان ما / شمس لنگرودی / انتشارات نگاه
همه از تو حرف می زنند
و گمان می کنند،
از آفتاب، آب، استعاره سخن می گویند.
مثلا این درخت
که ریشه های جوانش را بغل گرفته
و می رود آنجا که نسیم بهار می وزد
و گمان می کند
هر میوه یی که دلش بخواهد
بار می دهد،
یا این طوطیان
که مخفیانه از سر مرزها گذشتند
و حالیا به یاد طویان بُنارس مست می کنند.
این باد، این سکوت، این برف، این بلور
همه از ریشه های تو آب می خورند
جز من
که تو را
با درخت و ریشه در کلماتم می کارم*
و بلافاصله بار می دهم
آخر من که خطیب شما نیستم
باغبان توام.
"شمس لنگرودی"
از دفتر: رسم کردن دست های تو
کتاب: شعر زمان ما / شمس لنگرودی / انتشارات نگاه
* پ.ن: در کتاب چنین نوشته شده: "با رخت و ریشه ..." ، که به گمانم "درخت" باید صحیح باشد.
از این همه ماه
که در آسمانت ریخته است
مگر که سه آفتاب به هم فشرده
از پس زیبایی هایت برآیند.
چشمانت
دو رودخانه ی تشنه اند
که از پس نیزارهایش
محموله ی ممنوعی حمل می شود.
از این همه برف
که دندانت را سفید کرده است
چه برف گرانی
آسمان به زمستان مدیون است.
دستهایت
شکل و شمایل بخشیدناند
گوشات
دو نقشه پیچاپیچ
برای پنهان کردن رازها، رویاها.
مگر اشتیاق بی سببی
خطوط تنت را
چنین کشیده که تکرارش ممکن نیست.
خدایا!
نکند طوفان سر رسد
که تندیس شنی ام را
به خاک اندازد!
"شمس لنگرودی"
از دفتر: رسم کردن دست های تو
کتاب: شعر زمان ما / شمس لنگرودی / انتشارات نگاه