کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

چشم های تو ...

چشم های تو ...
خواه در زندان به دیدارم بیایی  خواه در مریض خانه
چشم های تو هماره در آفتابند
آنسان که کشتزاران اطراف آنتالیا
در صبحگاهان اواخر ماه مِی

چشم های تو ...
بارها در برابرم گریستند
خالی شدند
چونان چشم های درشت کودکی شش ماهه
اما یک روز هم بی آفتاب نماندند

چشم های تو ...
بگذار خمار آلوده و خوشبخت بنگرند، چشم های تو
و تا جایی که در می یابند،
دلبستگی انسان ها را به دنیا ببینند
که چگونه افسانه ای می شوند و زبان به زبان می چرخند.

چشم های تو ...
بلوط زاران "بورصه" اند در پاییز
برگ های درختانند بعد از باران تابستان
و "استانبول" اند ـ در هر فصل و هر ساعت ـ
 
چشم های تو ...
گل من! روزی خواهد رسید
روزی خواهد رسید که
انسان های برادر
با چشم های تو همدیگر را خواهند نگریست
با چشم های تو خواهند نگریست ...

"ناظم حکمت"
ترجمه: قادر دلاورنژاد

روزی اگر ببینم آمده ای

روزی اگر ببینم آمده ای
بسان کبوتری خسته از دیاران دورست، یار!
با زیبایی بی پایانی در چشمهایت
و بهاری در گیسوانت...

 
روزی اگر ببینم آمده ای
با نسیمی خنک در لبخنده ات
و دست هایی زیبا، به اندازه گذشته ها زیبا
شکوفه می دهند تمام درهایی که کوفته ای ...


روزی اگر ببینم آمده ای
با حسرت بی حسابت در درونم
به ناگهانی که خویش را گم کرده ام
به ناگهانی که چاره ای ندارم
تمام ستارگان آسمان در دلم سرازیر می شوند...


روزی اگر ببینم آمده ای
نه بر رخساره ات سایه ای نشسته
نه بر زبانت گلایه ای
غبار کفش‌هایت را به دیده می کشم
و دنیا از آن من می شود.

 

"یاووز بولنت باکیلر"

(شاعر معاصر ترک)

 

ترجمه: قادر دلاورنژاد

 

برگرفته از وبلاگ مترجم:

http://delavarnejad.blogfa.com

دروازه‌های شهرت را به رویم بگشا

دروازه‌های شهرت را به رویم بگشا
با تو آنقدر حرف دارم که
با گفتن تمام نشود
سال‌هاست من لحظاتی را زیسته‌ام که
گره به نام تو خورده
دروازه‌های شهرت را به رویم بگشا
من در آن‌جا با تو
شهرهای دیگر را تصاحب خواهم کرد
این خانه‌ها
این کوچه‌ها
این میدان‌ها
کفایت هر دویمان را نمی‌کند.

"اُزدمیر آصف"
ترجمه: قادر دلاورنژاد

 

برگرفته از وبلاگ مترجم:

http://delavarnejad.blogfa.com


با شناختن تو ...

دیگر نه هراسانم نه ناامید

روزگارانم را عوض کردم

با آنچه که برایم دادی

روزگارانی که در خورت نبودند

و دور انداختم هر چه را که لایقت نبود

اکنون بادهایند

که جای آن تیرگی ها می وزند

تو به تعریف دوباره‌ی آموخته های مقدسم آمدی

سرزمینم را در نگاهی به زیبایی ات پیوند زدی

دست‌هایم را به دوردست‌ها رساندی

پنهان‌ترین دریاها را به کشتی هایم گشودی

تنها تویی که می توانی

رفتگان عادی را

به شعری بخوانی که

کلماتش نمی میرند.

 

"کمال اوزر"

(شاعر معاصر ترک)

 ترجمه: قادر دلاورنژاد


برگرفته از وبلاگ مترجم:

http://delavarnejad.blogfa.com

پ.ن: قسمت های آبی رنگ نسبت به اصل ترجمه اندکی تغییر یافته اند. (بدون تغییر درمعنی و مفهوم)