میدانی که آخرین بار
به فاصلهی
نفسم در رؤیا بودی
و حالا به
وضوحِ بهشت
در دستهای
من؟
یادم باشد به
رسم مردمان مغلوب
تاریخ فتح تو
را بنویسم
که دیگر جنگی
در نگیرد
میدانی تنم
نبودنت را
گریه میکند؟
پیکرت را نمینویسم
میتراشم با
دست
و آنقدر
صیقلش میدهم
که چیزی بندش
نشود
اگر نباشی
آنقدر نفس
نمیکشم
که بگویم
آتش در نبود
هوا
نیست می شود
دم صبح خواب
دیدم
داشتی از
درخت چیزی میخریدی
که تنم کنم
و من در آب
منتظر بودم
لباسم را بیاوری
"عباس معروفی"
-------------------------------------------------------------
دفتر عشق:
برای یک بار
فقط برای یک بار
مرا در اندوه مبهم یک دروغ شناور کن!
آرام سر به گوش من بگذار
و بگو دوستت دارم!
"منبع: نت"