کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

تنهایی

تنهایی

یعنی من،

وقتی روزها، دست در گردنِ خورشید می اندازی

و در روشناییِ جهان سهم داری!

تنهایی

یعنی تو،

وقتی شب ها هم آغوشِ ماه می شوم

و در تاریکیِ جهان دست دارم!

 

"نسترن وثوقی"

نیمه‌ی خالی تخت

نیمه‌ی خالیِ این تخت،

هر شب

خوابِ تو را می‌بیند،

دیر فهمیدم

که تمامِ اتفاق‌های عاشقانه‌ی جهان

فقط رویِ تخت‌خواب‌هایِ

تک نفره می‌افتند!                                               

 

"نسترن وثوقی"

 ---------------------------------------------------------------------


دفتر عشق:

وقتی شهامت دوست داشتن او را نداشته باشی
دیر یا زود سر و کله یک فرد شجاع پیدا خواهد شد!

"ناشناس"


قاب عکس

من،
یک جای دنیا
خیلی خوش‌بختم
در چارچوب قاب عکس دونفره‌مان!

"نسترن وثوقی"

--------------------------------------------------------------

 

دفتر عشق:

می روی و من پشت سرت آب نمی ریزم
وقتی هوای رفتن داری
دریا را هم به پایت بریزم
برنمی گردی

"ناشناس"


سلول

در این سلولِ انفرادی را بشکن!

می‌خواهم از خودم فرار کنم

تو زندان‌بانِ خوبی نبودی

برای اسیری که

تمامِ نقشه‌هایِ فرارش

به آغوشِ تو ختم می‌شد!

 

"نسترن وثوقی"

 

برگرفته از وبلاگ خانم وثوقی:

http://nvosoughi.blogfa.com/

مرا در آغوش بگیر

مرا در آغوش بگیر

حتی شده با دست‌هایِ سردِ آدمک‌هایِ یاهو.. 
می‌خواهم به آغوشت برگردم!

"نسترن وثوقی"

حالا دیگر یک خط در میان گریه می‌کنم

حالا دیگر

یک خط در میان گریه میکنم،

حالا دیگر

شانههایم صبورتر شدهاند

و با هر تلنگری که گریه میزند

بیجهت نمیلرزند!

انگار دیگر هیچ اتفاقِ عاشقانهای

از چشمهایم نمیافتد

و پاییزِ من

اتفاق زردیست

که میتواند

ناگهان در آغوشِ هر فصلی بیفتد!

حالا تو هی به من بگو

بهار میآید...

 

"نسترن وثوقی"

ایستگاه بین راهی

خیلی زود می‌فهمی

همه‌ چیز را در آغوش من جا گذاشته‌ای

مثل مسافری

که تمامِ زندگی‌اش را

در یک ایستگاه بین راهی جا می‌گذارد!

 

"نسترن وثوقی"

دست‌های تو

من هنوز

هم فکر می‌کنم

جنگی در کار نیست!

و دست‌هایِ تو جز برایِ نوازش از جیب‌هایت

بیرون نمی‌آیند!

وقتی دشمنت خانه‌زاد باشد

چگونه می‌توانی

به چیزی جز جنگ‌هایِ داخلی فکر کنی؟

چشم‌هایت را ببند

و به تصرف دست‌هایی فکر کن

که در جبهه‌ی بی‌پناهی‌شان

سنگر گرفته اند...

 

"نسترن وثوقی"


برگرفته از وبلاگ شاعر

http://nvosoughi.blogfa.com

کنار می کشم که رد شوی، نایستی!

دستم را که رها میکنی،

سُر میخورم توی بغل شب،
دو دستی میچسبدم.
بوسهات را بغض میکنم،
نوازشت را میگریم،
و همآغوشیات را
عق میزنم
توی صورت شهر!
لبخند میپاشی
روی بالشم.
چشمت را نمیفهمم،
زبانت را هم،
با اینحال
بهتمامِ لهجههای دنیا،
دوستت دارم!
حتا به لهجهی سکوت
وقتی به نام میخوانیم!
خودم را برایت کنار میگذارم
از خودم کنار میکشم،
تا کنارِ تو باشم،
تا تو در کنارِ خودت باشی.
چقدر میپرسی: آدم شدی؟
خیالت راحت
من خیالِ آدم شدن ندارم!

 

"نسترن وثوقی"


برگرفته از وبلاگ شاعر

http://nvosoughi.blogfa.com/