کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

دوست داشتنت را فریاد بزن

به کسی که دوستش داری

بگو که چقدر بهش علاقه داری
و چقدر در زندگی براش ارزش قائل هستی
چون زمانی که از دستش بدی
مهم نیست که چقدر بلند فریاد بزنی
او دیگر صدایت را نخواهد شنید...!

"پابلو نرودا"


دوستت دارم بی آنکه بدانم چطور

دوستت دارم بی آنکه بدانم چطور،
کجا ، یا چه وقت....؟!
چه آسان دوستت دارم،
بی هیچ غرور یا دشواری
"تو" را اینگونه دوست دارم
چون طریقی دیگر برایش نمی دانم.
آن چنان به هم نزدیکیم که دست های تو بر گردنم
گوئی دست های من است
و آن طور در هم تنیده ایم که
وقتی چشمانت را می بندی
من به خواب می روم....

"پابلو نرودا"

بانو

تو را بانو نامیده‌ام.
بسیارند از تو بلندتر، بلندتر
بسیارند از تو زلال‌تر، زلال‌تر

اما بانو تویی

از خیابان که می‌گذری
نگاه کسی را به دنبال نمی‌کشانی
کسی تاج بلورینت را نمی‌بیند
کسی بر فرش سرخ ِ زیر پایت
نگاهی نمی‌افکند.
و زمانی که پدیدار می‌شوی
تمامی رودخانه‌ها به نغمه در‌می‌آیند
در تن من
زنگ‌ها آسمان را می‌لرزانند
تنها تو و من
تنها تو و من، عشق ِمن
به آن گوش می‌سپریم.

 

"پابلو نرودا"

---------------------------------------------------------


دفتر عشق:

با تو که هستم مدام برق چشمانم را می پوشانم...

سوال هایم از تو تمامی ندارد. با تو که هستم کودک می شوم. مدام چرا و چگونه می بافم و در انتظار حرکت لب های دست نیافتنی ات تنها نگاه می کنم. با تو که هستم مدام برق چشمانم را با دو دست مضطربم می پوشانم تا مردمکِ کنجکاوِ نگاه های بی حادثه، خبرچینِ حادثه عاطفه ام نباشند. تو که می دانی این ستاره بی مکان نیست که آبروریز من شده!

من به نگاه عاشقانه تو دلخوشم و لبخند سخاوتت

"منبع: نت"

تنها آرزوی من

مجال ستایش موهایت ندارم.

باید برای تک تک آن نغمه ها سر دهم
دیگر عاشقان تو را به چشم دیگر می طلبند اما،
تنها آرزوی من آرایش موهای توست.

 

"پابلو نرودا"

رقاصه

... 

درود بر دست های تو باد

آنگاه که پر می کشند به سوی من

که سپیدی شان آوازم

و بوسه هاشان حیات من است.

 

پاهایت رودی از تداوم

چونان رقاصه ای که با جاروبی می آویزد.

 

امروز در رگ هایم

خون تو جاری است

جریانی لطیف

ساده

و ابدی.

 

"پابلو نرودا"

مرا با بوسه هایت ترک کن

اگر عشق
تنها اگر عشق
طعم خود را دوباره در من منتشر کند
بی بهاری که تو باشی
حتی لحظه ای ادامه نخواهم داد
منی که تا دست هایم را به اندوه فروختم.

آه عشق من!
اکنون مرا با بوسه هایت ترک کن
و با گیسوانت تمامی درها را ببند.
برای دستانت
گلی
و برای احساس عاشقانه ات
گندمی خواهم چید.
تنها، فراموشم مکن
اگر شبی گریان از خواب برخاستم
چرا که هنوز در رویای کودکی ام غوطه می خورم.

عشق من!
در آنجا چیزی جز سایه نیست
جایی که من و تو
در رویایمان
دستادست هم گام برخواهیم داشت.
اکنون بیا با هم آرزو کنیم که هرگز
نوری برنتابدمان.

 

"پابلو نرودا"

به من تکیه کن!

این دختر دریا!
ای خواهر پونه کوهی!
ای شناگر! ای تنت پاک تر از آب چشمه ها
ای پرنده!ای که خونت سرخ تر از سرخ
با تو زمین به بر می نشیند
با هر نفست
چشم هایت با هر اشک رودی می زایند
و دست هایت، دانه ها را بارور می کنند
تو قلب زمین را
تو، دل آب را می شناسی
سینه هایت را چونان فیروزگان
چون جواهری پرداخت کن
تا آنها بزرگ شوند و زمین را در بر گیرند
در میان بازوان من آرام گیر
که تاریکی بمیرد، که سبزه بخندد
که عشق بر ید
در میا بازوان من آرام گیر
به من تکیه کن!


از: پابلو نرودا

و من از اندامت فهرستی خواهم ساخت

و من از اندامت فهرستی خواهم ساخت
و چون شعری ناب
سطر به سطر
بند به بندت را
از بر خواهم نمود...


از: پابلو نرودا

مجال ستایش موهایت ندارم

...

مجال ستایش موهایت ندارم

باید برای تک تک آن نغمه ها سر دهم

دیگر عاشقان تو را به چشم دیگر می طلبند اما

تنها آرزوی من آرایش موهای توست

 

تو و من ، چون سنگِ مزار فرو می افتیم

و این گونه ، عشق نافرجام ما

چون هستی جاویدانِ خاک ، پایاست

 

 دوست می دارم آن وجب خاکی که تو هستی

من که در مراتع سبز ِ افلاک

ستاره ای ندارم ، این تکرار ِ توست

تو ، تکثیر دنیای من.

 

در چشمان ِ درشت ِ تو نوری است

که از سیارات مغلوب به من می تابد

بر پوست تو ، بغض ِ راه هایی می تپد

هم مسیر ِ شهاب و تندر ِ باران

منحنی کمرت قرص مهتاب ِ من شد

و خورشید ، حلاوت دهان ژرف تو

نور سوزان و عسل ِ سایه ها

 من در خفا ، میان سایه و روح دوستت دارم

 

از: پابلو نرودا


----------------------------------------------------------------


پی نوشت:

هوایی رو که تو نفس می‌کشی

دارم راه میرم بغل می‌کنم...


دانلود ترانه بسیااااار زیبای «ماه عسل» با صدای فرزاد فرزین

ترانه سرا: روزبه بمانی


این ترانه تازه همین چند روز پیش بدستم رسید و فهمیدم که تیتراژ برنامه ماه عسل بوده!

گفتم شاید باز هم مثل من آدم تلوزیون نبین! پیدا بشه که بخواد دانلود کنه و گوش بده. :)

مضمون ترانه در ستایش عشق معنوی و خدا هست اما شاعر با زیرکی و مهارت تمام ترانه ای سروده که هم به عشق زمینی میخوره و هم به عشق معنوی.

ای عشق

ای عشق!

بی آنکه ببینمت
بی آنکه نگاهت را بشناسم
بی آنکه درکت کنم
دوستت می داشتم.

شاید تو را دیده ام پیش از این
در حالی که لیوان شرابی را بلند می کردی
شاید تو همان گیتاری بودی که درست نمی نواختمت.

دوستت می داشتم بی آنکه درکت کنم
دوستت می داشتم بی آنکه هرگز تو را دیده باشم
و ناگهان تو با من- تنها
در تنگ من
در آنجا بودی.

لمست کردم
بر تو دست کشیدم
و در قلمرو تو زیستم
چون آذرخشی بر یکی شعله
که آتش قلمرو توست
ای فرمانروای من!

 

"پابلو نرودا"

در پی نشانی از توام

در پی نشانی از توام

نشانی ساده

میان این رود مواج

که هزاران زن، از آن درگذرند.

 

نشانی از چشمانت

آنگاه که خجالت می کشند

وقتی که نور را حتی

از خود عبور می دهند.

 

ناخن هایت، عموزاده های گیلاس اند

و من

گاه در این اندیشه ام که کاش

می شد خراشم می دادند

وقتی که تو را می بوسیدم.

 

در پی نشانی از توام

اما هیچ کس

به آهنگ تو نیست

یا به روشنایی ات

میان این رود مواج

که هزاران زن

از آن در گذرند.

 

سراسر

تو کاملی

و من ادامه ات می دهم

چونان رودی که به دریایی از شکوه زنانه

در گذر است.

 

"پابلو نرودا"

عاشقانه ای زیبا از نرودا

زیباترینم!

زندگی، آسمان، دانه ای که لب می گشاید در زمین، و بیدهای مجنون مست همه چیز ما را می شناسند. عشق ما در این تپه ی زیبا در باد، در شب و در زمین به دنیا آمد و از این روست که خاک رس و گل های زیبا و درختان نام تو را می دانند. ما تنها این را نمی دانستیم، با هم روییدیم، با گلها روییدیم و از این روست که چون از کنار گلها می گذریم نام تو بر گلبرگ هاست، بر گل سرخی که به روی سنگی روییده، و نام من در ساقه های گل هاست. همه این را می دانند، ما رازی نداریم... با هم روییدیم بی آن که خود بدانیم.

ما برای زمستان چیزی را عوض نکردیم، آنگاه که باد به زمزمه ی نام تو پرداخت، همان گونه که امروز در تمامی ساعت ها آن را تکرار می کند. زمانی که برگ ها نمی دانستند تو نیز برگی هستی، آنگاه که ریشه ها نمی دانستند تو در جستو جوی منی در سینه ام، بهار آسمان را به ما هدیه می کند و زمین تاریک نام ماست. عشق ما به تمامی زمان و زمین تعلق دارد. ما منتظر خواهیم شد، عاشق همدیگر، با دستانی که در دست یکدیگر می فشاریم.


"پابلو نرودا"


منبع: وبلاگ ناتانائیل

http://farazaminiam.blogfa.com/post-241.aspx

--------------------------------------------------------

 

پی نوشت:

ترجمه زیبای شعر فوق نمی‌دانم از چه کسی است!

اما همین شعر در کتاب: "هوا را از من بگیر، خنده ات را نه"، نشر چشمه، با نام "سرود مبارکباد" در صفحه 92 کتاب خوانده می‌شود، با ترجمه‌ای کمی متفاوت از آقای احمد پوری. نکته‌ای که توجه‌ام را جلب کرد تاثیر گذاری و زیبایی بیشتر این متن و این ترجمه، نسبت به شعر موجود در کتاب بود. شاید بخاطر اینکه متن فوق را بصورت نثر نوشته‌اند و در کتاب بصورت مصرع به مصرع و شعرگونه آمده. این تجربه رو قبلا هم داشتم: اینکه خواندن برخی عاشقانه‌ها بصورت نثر بسیار بیشتر از شعرگونه آن می‌چسبد و به دل می‌نشیند!

البته یک متن (خصوصا یک عاشقانه بلند) باید از نظر قوائد نگارش و زیبایی بصری هم قوی باشد تا در خواننده انگیزه ایجاد کند. باید در فواصل زمانی مناسب مکث و جدایش داشته باشد. متن اصلی در وبلاگ ناتانائیل فاقد این مهم بود و من سعی کردم با کمی اصلاحات نگارشی و گذاشتن چند فاصله و تنفس در متن این کار رو براش انجام بدم. با ایجاد چند پاراگراف و متمایز کردن کلمات: "مهربان من" "زیباترینم" و "عشق من" در اول هر پاراگراف.

--------------------------------------------

(متن کامل این عاشقانه زیبا را در ادامه مطلب بخوانید)

ادامه مطلب ...

تو را دوست نمی دارم

تو را دوست نمی دارم
گرچه گلی در نظر آیی
یا یاقوت زردی
یا میخکی
که آتش، آنها را به کشتن خواهد داد.

تو را دوست می دارم
چونان حقایق تاریک
که دوست داشتنی هستند.
من
حقیقت تو را دوست می دارم
اگر گیاهی باشی که هیچگاه شکوفه نداده است.
باز
دوستت می دارم
حقیقت مطلق تو را
و عشقی را که از تو
در بدنم زندگی می کند.

دوستت می دارم، بی‌آنکه بدانم چرا؟
یا چه زمانی- در کجا؟
تو را بی عقده و غرور
تو را آشکارا دوست می دارم.

ما به هم نزدیکیم
به قدری نزدیک که دستان تو بر سینه ام
همان دستان من است
به قدری که بستن چشمان تو
همان به خواب رفتن من است.

 

"پابلو نرودا"

دوستت دارم و دوستت ندارم

این را بدان که من دوستت دارم و دوستت ندارم

چرا که زندگانی را دو چهره است،
کلام، بالی ست از سکوت،
و آتش را نیمه ای ست از سرما.

دوستت دارم برای آنکه دوست داشتنت را آغاز کنم،
تا بی کرانگی را از سر گیرم،
و هرگز از دوست داشتنت باز نایستم:
چنین است که من هنوز دوستت نمی دارم.

دوستت دارم و دوستت ندارم آن چنان که گویی
کلیدهای نیک بختی و سرنوشتی نامعلوم،
در دست های من باشد.

برای آنکه دوستت بدارم، عشقم را دو زندگانی هست،
چنین است که دوستت دارم در آن دم که دوستت ندارم
و دوستت ندارم به آن هنگام که دوستت دارم.

"پابلو نرودا"

تو می آیی

تو می آیی
چونان نسیمی که از دل کوه.
تو می آیی
چونان رودی که از بطن سطحی برف آگین
و گیسوانت آرایش خورشید را شرمگین می کنند
آنگاه که در من تکرار می شوی.

نور کوتاپوس
به تمامی
از میان بازوان تو سرریز می شود
بازوانی که رود، ناخنکش خواهد زد
با قطره هایی که به پیراهنت خواهد پاشید.

چندان که قصدت می کنم
سرشانه هایت چونان یکی شمشیر
چه بی رحمانه می درخشند
به بستری که خواهی خفت
به مسلخی که خواهم مرد.

 

"پابلو نرودا"

تنها عشق تو ...

درحال مرگ

همچنان که سرما در بَرَم می گرفت

دانستم که از تمام زندگی، تنها تو را،

تنها تو را پشت سر، جا گذاشته ام

دهانت روز و شبم

و پوستت یک جمهوری

که دولتِ بوسه های من، بنیانش نهاد.

در حال مرگ، کتاب ها و قلم ها

چونان گنجینه هایی بودند که بی تابانه پایان می گرفتند

و آن خانه ای که ما

من و تو، دستادستِ هم ساخته بودیم

از میانه رفت و هر چیزی رنگ نابودی گرفت

مگر چشمانِ تو

تنها نگاه توست در برابر این همه پوچی

تنها تلألو توست در برابر این همه خاموشی

و تنها عشق توست که سایه ها را در پشت نگه می دارد.

 

"پابلو نرودا"

آنگاه که در آستان مرگم

آنگاه که در آستان مرگم

دست هایت را بر روی چشم هایم بگذار.

آنگاه که در آستان مرگم

بگذار گندم دست هایت

طراوت شان را یک بار دیگر

بر فراز من پرواز دهند

بگذار لطافتی را که به تفسیر سرنوشتم انجامید، احساس کنم

آنگاه که در آستان مرگم.

 

می خواهم وقتی که می میرم، باز هم زندگی کنی

می خواهم گوش هایت باز هم صدای باد را بشنوند

می خواهم به واسطه ات

عطر خوش دریا را که هر دو دوست می داشتیم استشمام کنم

و به قدم زدن به ساحلی که در آن گام برمی داشتیم

ادامه دهم.

 

تا با تو زنده باشم

تا در تو زنده باشم

می خواهم هر آنچه را دوست می داشتم، زندگی کنی

و تویی آنکه بیش از هر چیز

دوست می داشتم.

 

"پابلو نرودا"

سرانگشتانت شکوفه می دهند

سرانگشتانت شکوفه می دهند
تا من ببویمشان
و دست هایت به لب هایم آب
تا زنده بمانم
چون مادری به کودک خویش.
آه انگشتانت
آنها حتی قلب مرا شخم زده اند
و اکنون قلبی سوخته ام
آنگاه که تو
حجم خالی آغوشم را پر می کنی
قلبی سوخته
در کوزه آبی که تو می نوشانی ام.

 

"پابلو نرودا"

به آرامی آغاز به مردن می‌کنی

به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
اگر سفر نکنی،
اگر کتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نکنی.

به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
زمانی که خودباوری را در خودت بکشی،
وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند.

به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
اگر برده‏ی عادات خود شوی،
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی …
اگر روزمرّگی را تغییر ندهی
اگر رنگ‏های متفاوت به تن نکنی،
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی.

تو به آرامی آغاز به مردن می‏کنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سرکش،
و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامی‌دارند،
و ضربان قلبت را تندتر می‌کنند،
دوری کنی . .. .،

تو به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
اگر هنگامی که با شغلت،‌ یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی،
اگر ورای رویاها نروی،
اگر به خودت اجازه ندهی
که حداقل یک بار در تمام زندگی‏ات
ورای مصلحت‌اندیشی بروی . . .


امروز زندگی را آغاز کن!
امروز مخاطره کن!

امروز کاری کن!
نگذار که به آرامی بمیری!
شادی را فراموش نکن

 

"پابلو نرودا"

ترجمه از: احمد شاملو

اکنون که مال منی

اکنون که مال منی
رویایت را تنگاتنگ رویایم بخوابان
و به عشق و رنج و کار بگو که اکنون همه باید بخوابند...

 

"پابلو نرودا"