دیوانگی بد نیست
برای یک بار هم که شده
دیوانه تر از من باش
و بگذار چنان گم شوم در تو
چنان گم شوی در من
که یکی دیده شویم از بالا
و خدا خیال کند
یکی از ما دو نفر را گم کرده است
بگذار تعجب کند از حواس پرتی اش
و باورش شود زیادی پیر شده
و جهان را به ما بسپارد.
ما جهان را به آغاز زمین می بریم
و پلنگ ها آهوها را نمی درند
و نفت و اتم را حذف می کنیم از خلقت
تا این همه جنگ نشود!
دیوانگی بد نیست
هوس کرده ام
چنان گیج شوم از تو
چنان مست شوی از من
که زمین سرگیجه بگیرد
و اشتباهی سالی سیصد و شصت و شش دور بگردد
یک روز اضافه تر دور ِ تو
برای یک بار هم که شده
چشم هایت را ببند
و سال ها بخواب
به جای تمام سال هایی که نخوابیدی
روی سینه ام
من شهرزاد نیستم
اما قصه گوی خوبی ام.
"مهدیه لطیفی"
از کتاب: برف روی خط استوا / چاپ اول 1391 / شعر 37
پ.ن: بخش هایی که با رنگ آبی مشخص شده در کتاب حذف شده است.
دروغ که می گویی
چشم هایت پر از پسر بچه می شود
دروغ که می گویی
یک چیزی کنج مردمک ات
مهربانی ام را تحریک می کند
تا برای پسر بچه های چشم هایت
شکلات و پنجره بیاورم
تا بی ترس تنبیه
شیشه ها را بشکنی بین بازی
هیچ می دانستی
دروغ که می گویی
درد می گیرد سر هر لبخندم
تا تخت باشد
خیال تو و بازی هایت
که باورت کرده ام.
"مهدیه لطیفی"
از کتاب: برف روی خط استوا / چاپ اول 1391 / شعر 35
خنده های تو
دل ضربه های فراموش شده ی من است
مجبور نیستی بخندی
مجبور نیستی دلم را
هر بار از جا بکنی
ببین!
خنده های تو مرا پرت می کند توی گردباد دوست داشتن...
من از این گردباد می ترسم
بی زحمت نخند!
لبخند هم نزن!
اصلا چرا زل زده ای به دلهره های من!؟
خنده های تو بذر شعر است
تو که شعرهای گره خورده به مرا نمی بینی...
نمی خوانی...
نمی دانی...
لبخند هایت را توی دامنم می ریزی که چه!؟
هر چه آتش است
از گور همین شعرهاست!
من نمی خواهم از نو شاعر شوم!
بی زحمت نخند!
"مهدیه لطیفی"
لبخند نمی زنی
و پنجره بی چاره می میرد
و شعر
بی چاره و با کتِ پاره دور می شود...
لبخند می زنی
و جان، جانانه نیست.
و عشق
آی عشق
چه بی چاره جان نمی گیرد!
"مهدیه لطیفی"
(اسفند 94)
+ میلادت مبارک خانم لطیفی عزیز
برای ماهی
با
سه ثانیه حافظه
تُنگ
و دریا یکی ست!
دست
من و شما درد نکند
که
دل ِ تنگ آدم ها را
با
یک عمر حافظه
توی
تُنگ می اندازیم
و
برای ماهی ها دل می سوزانیم!
"مهدیه لطیفی"
از کتاب: برف روی خط استوا
به خدا گفته ام زحمت نکشد
نه نیازی به زلزله هست
نه نیازی به سونامی
همین که تو هستی
همین که تو می خندی
بلاهای بزرگی اند
که جهانم را با خاک یکی کرده اند...
"مهدیه لطیفی"
---------------------------------------------------------
دفتر عشق:
صدای پای تو ...
خوشترین ترانه ست!...
زمزمه کن ... تشنه ی شنیدنم!
"ناشناس"
کیفِ
پستچی
جای
"سلام های من به تو" نیست!
این
حرف ها
این
بوسه ها
این
باده ها
بی
واسطه گیرا ترند...!
"مهدیه
لطیفی"
ﻣﯽ ﺑﻮﺳﻢ
ﻭ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺭﻡ ﮐﻨﺎﺭ
ﺗﻤﺎﻡ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﺭﺍ
ﺩﺳﺘﻬﺎﯾﺖ ﺭﺍ،
ﻋﺎﺷﻘﯽ ﺍﺕ ﺭﺍ،
ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ...
ﻋﺎﺩﺕ ﺍﺣﻤﻘﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﺳﺖ
ﭼﺴﺒﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻧﺪﺍﺭﻣﺸﺎﻥ!
"ﻣﻬﺪﯾﻪ ﻟﻄﯿﻔﯽ"
"مهدیه لطیفی"
دیوانگی بد نیست
برای یک بار هم که شده
دیوانه تر از من باش
و بگذار چنان گم شوم در تو
چنان گم شوی در من
که یکی دیده شویم از بالا
و خدا خیال کند
یکی از ما دو نفر را گم کرده است
بگذار تعجب کند از حواس پرتی اش
و باورش شود زیادی پیر شده
و جهان را به ما بسپارد
ما جهان را به آغاز زمین می بریم
و پلنگ ها آهوها را نمی درند
و نفت و اتم را حذف می کنیم از خلقت
تا این همه جنگ نشود!
دیوانگی بد نیست
هوس کرده ام
چنان گیج شوم از تو
چنان مست شوی از من
که زمین سرگیجه بگیرد
و اشتباهی سالی سیصد و شصت و شش دور بگردد
یک روز اضافه تر، دور ِ تو
برای یک بار هم که شده
چشم هایت را ببند
و سال ها بخواب
به جای تمام سال هایی که نخوابیدی
روی سینه ام
من شهرزاد نیستم
اما قصه گوی خوبی ام!...
"مهدیه لطیفی"
از کتاب: برف روی خط استوا / شعر 37
منبع: وبلاگ خانم مهدیه لطیفی
http://heliya1382.persianblog.ir
--------------------------------------------------------
+ رنگ آبی، بخش هایی است که در کتاب نیست و حذف شده یا تغییر کرده!
+ تولدت مبارک خانم لطیفی عزیز
دوره ای ست که همه
حتی
در نهایت حیرت تو
دوست
داشتن را با خط کش هاشان
سانت
می زنند
تا
مبادا یک جایی
یک
چیزی
کم
باشد
فدای
سرم که تا نهایت پستی قد کشیدی
و
کارت به جایی کشید
که
خط کش به دست
مقایسه
ام می کنی با این و آن
همان
دو سه تا باران
همان
یک بوسه
همین
که شاعر شده ام حالا
عمری
را کفایت می کند.
"مهدیه لطیفی"
سنگ خارا نیست
که همین طور بماند و
بماند و
بماند...
احساس مثل شاپرک
مثل عطر
می پرد!
درست توی همان روزهایی که دوستت دارم
دوستم داشته باش!
"مهدیه لطیفی"
از کتاب: برف روی خط استوا
سرد
یعنی
تو
که
صدایت یخ می بندد بر رگ هایم
به
وقت هایی که کسی را دوست داری
که
من نیستم
گرم
یعنی
تو
که
هر نگاهت داغ می شود بر دلم
برای
بعد ها
به
وقت هایی که کسی را دوست داری
که
منم
آب
یعنی
تو که بر سرم می ریزی
پاک
از
ابرهای دلتنگِ سقف خانه ات که از خیابان فرار کرده اند
به
جای هر غسلی
به
جای هر بارانی
خاک
یعنی
خاک بر سر لحظه هایی
که
ما مال هم نیستیم!
خلاصه
خورشید
کتاب
کفش
کلید
کلمه
همه
شان تویی
به
تنهایی!
تنهایی
یعنی
تو
که
نمی دانی بی من
چقدر
تنهایی!
"مهدیه لطیفی"
از کتاب: برف روی خط استوا
گیرم
دست های زمین
بی
بذر و
بی
خنده
گیرم
چنته ی زمان
بی
عشق و
بی
"هر چه تو می گویی" اصلا!
کافی بود کمی
فقط
کمی
پنجره
را باز کنی...!
زندگی
از
پنجره های بسته رد نمی شود!
"مهدیه لطیفی"
از کتاب: برف روی خط استوا / نشر فصل پنجم / شعر پنجاه و یک
بیرون این خانه ،
این سنگهایی که به پایم می گیرند و
رفتن را درد آورتر می کنند،
همان هایی اند
که سرت به آن ها خواهد خورد ...
"مهدیه لطیفی"
منبع:
گم شده ای
راس ساعت دو صفر و دو صفر دقیقه
که پیدا شوی شاید...
نگرانی ام از نیمه شب است و سرما
و تابلوهایی که نکند با باد چرخیده
باشند!
پیاده رو ها را به کفش هایت مبتلا
نکن
بگذار پا نخورده بماند این برف
و به راه های بهتری فکر کن
مثلا
همین جا توی آغوش من هم*
می شود گم شوی
راس هر ساعتی که دلت خواست
که پیدا شوی شاید.
"مهدیه لطیفی"
20 دی ماه 1389
از کتاب: برف روی خط استوا / نشر فصل پنجم / چاپ اول، 1391 / صفحه: 30
منبع: وبلاگ خانم مهدیه لطیفی
---------------------------------------------------------------------
* پی نوشت:
این مصرع در کتاب، بدین صورت است:
«همین جا توی پیراهن من هم»
یعنی به جای "آغوش" از "پیراهن"
استفاده شده!
نمیدونم آیا این تغییر به سلیقه شاعر تغییر بوده و یا فیلترهای وزارت ارشاد ...!؟
در هر حال بنظر بنده شعر با همان "آغوش" زیباتر بوده.
خنده های تو تنها چیزی ست
که خدا
با دست هایش خلق کرد!
زمین و کهکشان و کوه ها
دایناسورها و دریاها
و تمام مردم
خود به خود پیدا شدند!
"مهدیه لطیفی"
25 مرداد 1390
شوق
یعنی تو که
برمی گردی
مدرس
همت
صیاد
من مسیر
دیدنت را
به حافظه ی
شهر ریخته ام
من
اطمینان را
با انتظار
عوض کرده ام
اطمینان
یعنی تو که
برمی گردی
من تفأل زده
ام
من مسیر بغل
کردنت را
پشت در خانه
ات تمرین کرده ام
وقتی خانه
نبودی!
معجزه ها
ساده رخ نمی دهند
اما حتما رخ
می دهند!
تو
رخ می دهی.
"مهدیه لطیفی"
بهمن ماه 1392
به این در و
آن در می زنم
یکی از این
درها
رو به آغوش
تو باز شود شاید
و سرانگشتانم
تنت را
نت به نت
بنوازند باید
هیزم بر آتش
ِ نابودی ام نینداز
من آب از سرم
گذشته است!
در به در ات
می شوم
گور به گور
اما نمی شوم
برای مُردن
فرصت زیاد است
باید تو را
زندگی کرد.
"مهدیه لطیفی"
بهمن ماه 1392
پ.ن: تولدت مبارک خانم لطیفی عزیز و گرانقدر
به قطاری که
تو را می برد
گفتم برگردد؟
گفتم نرود؟
گفتم...؟
چیزی نگفتم
به قطاری که
تو را می برد،
گلایه ای نیست
خودت سوار
شدی!
حالا هم شب
از نیمه گذشته است
تا ایستگاه
بعدی چند سال راه است
برف بر
بیابان یکدست است
و هم کوپه
هایت
چیزی از تو
نمی فهمند!
خستگی
همیشه به کوه
کندن نیست
خستگی گاهی
همین حسی ست
که بعد از
هزار بار یک حرف را به کسی زدن، داری
وقتی نشنیده
است
وقتی سوار
شده است.
"مهدیه لطیفی"