تو از رنجهای من برایِ فراموش کردنت چیزی نمیدانی
هیچ کس نمیداند
هیچ کس جز خودم و همان خدایی که دیگر دوستم ندارد و دیگر دوستش ندارم.
مثلِ یک پلنگِ وحشی با خودم دست و پنجه نرم میکنم
خودم با خودم حرف میزنم
می گذارم یک دیوانه که خودش را به زور در سرم جا داده نصیحتم کند.
شبها،
این شبهایِ تاریکِ طولانیِ بی پدر،
حرفهای تو،
آخرین حرفهای تو،
شکلِ یک سگِ هار میشوند
سگی که وحشی تر از قبل وجودِ نازکِ مرا میدرد
و میدرد
و میدرد...
و من باز هر شب بیشتر دوستت دارم.
و صبح که خسته و خون آلود و دلتنگ و کلافه بیدار میشوم
هنوز آرزو میکنم فراموشت کنم.
چنگ میزنم به ته مانده ی ارادهای که دارم
به آخرین قطرههای غرورم التماس میکنم
التماس،
التماس،
التماس...
کسی، چیزی، نیرویی، باید مرا از مراجعه
از تکرارِ یک اشتباه باز دارد.
کسی باید مَنعم کند از این عشق
از این حس ِ مسموم
از این حقارتِ پی در پی که تو دچارم میکنی
کسی باید مرا از این وابستگی
از این دلبستگیِ بیهوده یِ شرم آور نجات دهد
آه! بیزارم از خودمبیزااار
بیزاااار.
"نیکى فیروزکوهى"
+ دانلود دکلمه این شعر با صدای خانم "آ.رها"
شعری جدید از محسن حسینخانی:
می خواستم
از پنجره ی تو
به دنیا نگاه کنم
پرده ای که کنار زدم اما
آغاز غمگین ترین نمایش جهان بود
و سکوت
ماندگارترین دیالوگش...
روز اول
هر کدام یک حلقه داشتیم
با هر حرفی که نمی زدیم
حلقه ای به حلقه ها اضافه می شد
و نمایش غمگین تر.
ما سکوت کردیم
و صدای زنجیرها که پایمان بستیم
موسیقی پایانی این نمایش شد.
"محسن حسینخانی"
"مصطفی زاهدی"
-----------------------------------------------
دفتر عشق:
دوست داشتن بعضی آدم ها
مثل اشتباه بستن دکمه های پیراهن است
تا به آخرش نرسی
نمی فهمی که از همان اول
اشتباه کردی!
"ناشناس"
کافی نیست؟!
منتظری چه اتفاقی بیافتد؟!
اینکه دلم برایت تنگ شده کافی نیست؟!
اینکه دیگر در اتاق عروسک هایم
پشت دریچه تنهایی ام
زیربالش همیشه خیس ازگریه ام
هوای تازه ندارم کافی نیست؟!
اینکه از چشم های شب زده ام به جای
باران برف ببارد؟!
اینکه ستاره ها در آسمان
برای نیمه شبم راه باز کنند؟!
اینکه تمام پروانه ها و پرستوهای سرگردان
بعد دعاهایم آمین بگویند؟!
نه عزیز دلم
هیچ اتفاقی مهمی نمی افتد ...
جز پژمردن چشم های قهوه ای من ...
جزبه خاک افتادن ساقه های احساس بچه گانه ام ...
جز ترک خوردن شیشه اعتماد عجیبم ...
منتظری بمیرم تا برگردی؟!
"ناشناس"
این اواخر
به من فکر می کنی
و دلت برایم تنگ می شود!
کاش زنده بودم و
این روزها را
می دیدم.
"کامران رسول زاده"
-------------------------------------------------------
+ عشق انسان را داغ می کند و دوست داشتن انسان را پخته...
هر داغی روزی سرد می شود ولی هیچ پخته ای دیگر خام نمی شود.
(منسوب به کورش کبیر(
نیامدن سر قرار هزار و یک دلیل دارد
اتویی که لباس را می سوزاند
یا اتوبوسی که تأخیر می کند،
نمی تواند بهانه خوبی
برای پایان حرص خوردن هایت باشد.
عزیزم!
حلالم کن
و عصبانی نباش
می خواهم بیایم
اما سنگی که رویم گذاشته اند
سردتر از آن است
که حرف هایم را به گوشات برساند
امشب که به رویایت آمدم
از دلت درمی آورم.
"بهرنگ قاسمی"
یادت هست گفتی:
مگر اینکه خواب داشتن مرا ببینی ...!
حالا که خواب هستم می توانم دستان تو را
برای چند لحظهای داشته باشم گلم؟!
در خواب کجا برویم؟
پارک یا خلوتترین کوچههای شهر؟!
نترس!
درست است که ذوق مرگ شده ام، اما زود نمی بوسمت!
زود مثل این شاه ماهی ندیده ها بغلت نمی کنم!
اصلاً آنقدر مهربان می شوم که احساس امنیت کنی
اصلاً کاری میکنم که خودت بگویی:
پس دستانت کو به روی سرم؟!
...
پرتت کنم به آسمان؟ جیغ بزنی... یواش می ترسم گلم !
می خواهی پا برهنه بدویم تا خود خدا؟!
هدیه را کجا تقدیمت کنم؟!
لابلای بنفشهها یا لای شعر؟!
اصلاً می خواهی برویم پیش سالمندترین درخت شهر ...
دارم کم کم به داشتنت عادت میکنم، عجیب!
کاش بیدار نشوم
کاش هیچگاه بیدار نشوم...!
"بهرنگ قاسمی"
دلم یک ترانه ی غمگینِ خارجی می خواهد
با
زبانی که نمی فهمم چیست
می
خواهم به دردی که نمی دانم چیست
زار
زار گریه کنم.
"بهرنگ قاسمی"