سه شعر از زنده یاد غلامرضا بروسان
1)
چرا به روزنامه ها گفتم دوستت دارم
چرا گفتم، چرا فکر نکردم
هربار که نامت را می برند
دیواری در دلم فرو می ریزد
باد در شاخه ها می پیچد
و به رویا آسیب می زند.
2)
منم که کفش هایت راجفت کرده ام
دستت را گرفته ام
و از خیابان عبور داده ام
گاهی پرنده بوده ام و گاهی ببر
و گاه مورچه از سر ناخوشی
با این همه خوب که فکر می کنم
سالهاست دهانت را
با دهان یک زندانی بوسیده ام.
3)
منم که دوستت دارم
نه مردی که دستش را به نرده ها گرفته
نه باران پشت پنجره
منم که دوستت دارم
و غم بشکه های سنگینی را
در دلم جابه جا می کند.
"غلامرضا بروسان"
از کتاب: مرثیه برای درختی که به پهلو افتاده است
غلامرضا بروسان به همراه هسرش الهام اسلامی
---
درباره کتاب مرثیه برای درختی که به پهلو افتاده است: اینجا
دیگر دستم به اندوه نمی رسد
چون کوچه ای به تنگ آمده ام
دستت را روی شانه ام بگذار
و مرگ را متوقف کن
دستهای تو مهربان بودند
یکی بیشتر از دیگری
و چهره ات مثل برفی که تازه باریده باشد
و چهره ات مثل وقتی که گلدانی را آب میدهند
و مثل من
وقتی که لیلا از
مدرسه بر می گردد
مرگ با چهره ات چه کار کرده است
با سینه ات که جای بازی من بود؟
گریه ام گاهی بر اسبی می نشیند
که راه را بلد نیست.
"غلامرضا بروسان"
از کتاب: در آب ها دری باز شد
در آبها دری باز شد
و مهربانترین بادها
از لالهی گوش تو گذشتند
چیزی در سکوت جابهجا شد
و آب چون پروانهای بزرگ بود
***
تو زیبا بودی
چون ماه کوچه و بازار
پر رمز و راز
چون آبی که در شب می گذرد
در زندگی دیده می شدی
چون شاخه ای که از آب بیرون می زند ، دیده می شدی
در تو انگار چیزی بود که برق می زد
و طلا را از مس جدا می کرد
می دانستم می دانستم،
این بهار که بیاید تو را چشم می زنند
"غلامرضا بروسان"
از کتاب: در آب ها دری باز شد
غلامرضا بروسان (۲۲ آذر ۱۳۵۲، مشهد –۱۵ آذر ۱۳۹۰) شاعر و برگزیده «جایزه شعر نیما» و «جایزه شعر خبرنگاران».
بروسان به همراه همسر شاعرش الهام اسلامی و دخترش لیلا در سانحهٔ رانندگی در جاده قوچان، در ۱۴ آذرماه ۱۳۹۰، در سن ۳۸ سالگی؛ درگذشت.
تا امروز از تو نوشتم
امشب از عشقت انصراف می دهم
سخت است
دوست داشتن تو
خسته ام
می خواهم
کمی استراحت کنم
شاید فردا
دوباره عاشقت شدم.
"غلامرضا بروسان"
...
تنها تو وقتی صدا می زنی
نامم دهان به دهان می چرخد
ماه کامل می شود
و با ده انگشت می تابد.
بلبلی پشت سنگ می خواند
با رگه هایی از طلا.
دستت
مثل یک شعر سیاسی گرم است.
"غلامرضا بروسان"
از کتاب: مرثیه برای درختی که به پهلو افتاده است / انتشارات فرهنگ تارا / چاپ پنجم 1394
--------------------------------------
پی نوشت:
+ برای نمایشگاه کتاب امسال اگر بخوام شاعر و یا کتابی را معرفی کنم، کتابهای زنده یاد بروسان را به همه دوستان توصیه می کنم. نمایشگاه سال قبل کتاب "در آب ها دری باز شد" را گرفتم که یکی از بهترین انتخابهایم بود و امسال هم کتاب "مرثیه ..." یکی از بهترینهاست. از انتشارات تارا خبر ندارم اما من این کتاب را از غرفه نشر مروارید تهیه کردم.
++ البته هنوز فرصت نشده خیلی از کتابهایی را که خریدم ورق بزنم. اما کتاب بروسان اگر بهترین نباشد، قطعا یکی از بهترینهاست.
+++ سایر آثار منتشر شده و زندگی نامه غلامرضا بروسان: اینجا
تو را در کوهستان به خاطر می آورم
به هنگام در به دریِ باد
وقتی پلی را از جا می کند
در اتاقی کوچک، به اندازه ی کف دست
و پرچمی که پاییز را دشوار کرده است.
تو را به هنگام باریدن باران
-حلزونی که بیهوده برگی را مرطوب می کند-
تو را در مه
وقتی که به رود نزدیک می شود
چون پیغامی خونین به خاطر می آورم
و سنگها
سعی می کنند خونت را پنهان کنند .
"غلامرضا بروسان"
از کتاب: یک بسته سیگار در تبعید
مهربانی ات را با گل ها در میان بگذار
با سنگ ها
با رودی که می رود
با خنده کودکان عراقی
مهربانی ات را با جنگ در میان بگذار
صدای تو چشمه ای خواهد شد
و انسان را با انسان
آشتی خواهد داد.
"غلامرضا بروسان"
چطور باور کنم
که تنها یک گلوله تو را از من گرفت
تازه رودخانه می خواست شال کمرت باشد
و باران طوری می آمد
که درست روی دست راست تو بود
بهار می آمد تا از دست راست تو
نشانی روستا ها را بگیرد.
تو کشته شدی
و ناچار بودی از رویایت دست بکشی
خبر مرگت را چون شاخه ی پر شکوفه ی گیلاس
آوردند گذاشتند وسط حیاط.
"زنده یاد غلامرضا بروسان"
از کتاب: در آب ها دری باز شد
چشم های تو درشت بودند با مژه های زیبا
و صورت گرد تو
مثل کاسه ی ماه بود
و پاهایت که می آمدند تا مرا در گوشه ای پیدا کنند
مرا چون واشری، چون لبه ی ریش ریش فرش
یا «پلنگی از کار افتاده»
چشم های تو مهربان بودند
دهانت مهربان بود
و گنجشک ها واقعا می آمدند
از گوشه ی لبت آب می خوردند.
"غلامرضا بروسان"
از کتاب: در آب ها دری باز شد
تو واقعی بودی
نه مثل دستگیره
نه مثل در
تو واقعی بودی
مثل اندوه در مزرعه گندم
به تو فکر کردم
آنقدر فکر کردم
که سرم را کشتم
کبک ها ناپدید شدند
و پرستویی در سکوت فرو رفت تا کمر
آب ها کم عمقند
و زندگی بیشتر از زندگی زیبا نیست.
"غلامرضا بروسان"
از کتاب: در آب ها دری باز شد / چاپ اول، پاییز 92
----------------------------------------------------------------------
پ.ن: کتاب "در آب ها دری باز شد" را اردیبهشت ماه سال 93 از نمایشگاه کتاب خریده بودم. امروز بعد از یک سال و اندی این کتاب رو از قفسه کتاب ها بیرون آورده و مجددا دارم ورق می زنم. نه همه، اما بیشتر اشعارش زیباست و به دل می شینه. اصلا یک غم قشنگی داره قلم زنده یاد بروسان. روحش شاد و یادش گرامی باد.
غلامرضا بروسان، متولد سال 1352، مشهد، سال 1390 به همراه همسر شاعرش در یک سانحه رانندگی درگذشت.
او از 18سالگی شعر میسرود و مجموعههایی چون «یک بسته سیگار در تبعید»، «مرثیه برای درختی که به پهلو افتاده است» و ... از او به یادگار مانده است. شعری که میخوانید، یکی از آثار منتشر نشده این شاعر است که یکی از دوستان او در اختیار خبرآنلاین قرار داده است. این شعر هنوز کامل نبوده و بروسان آن را برای پدرش که در سال 61 و در عملیات آزاد سازی خرمشهر شهید شده، سروده بود.
با هم این شعر را می خوانیم:
تمام عمر دستت صرف شادی شد
دستهای تو مهربان بودند یکی بیشتر از دیگری
و چهرهات مثل وقتی که گلدانی را آب میدهند زیبا بود
مرگ با چهرهات چکار کرده
با سینهات که جای بازی من بود
دیده میشدی چون ماه کوچه و بازار
دیده میشدی چون شاخهای که از آب بیرون میزند
در تو انگار چیزی بود که برق میزد
میدانستم، میدانستم این بهار که بیاید تو را چشم خواهند زد
پدرم برای تو چه بگویم
بگویم زخمم آنقدر عمیق شده که میتوان در آن درختی کاشت؟
بگویم غمینگم و مرگ کاری نمیکند
دستت را بر شانهام بگذار و مرگ را متوقف کن
دارم میروم، دارم نامم را از دهان دنیا خالی میکنم.
"غلامرضا بروسان"
منبع: خبرآنلاین
"ناشناس"
اگر لازم باشد زنانه فکر می کنم
و چون سوزنی در خیالت فرو می روم
به دکمه های لباست دست می کشم
و زندگی را بیدار می کنم.
میبوسمت؛
آنقدر کهدهانم را با دهان تو
اشتباه بگیرند.
از کتاب: مرثیه برای درختی که به پهلو افتاده است / انتشارات فرهنگ تارا
ﺑﮕﻮ ﭼﮑﺎﺭ ﮐﻨﻢ؟
ﻭﻗﺘﯽ
ﺷﺎﺩﯼ
ﺑﻪ ﺩُﻡِ ﺑﺎﺩﺑﺎﺩﮐﯽ ﺑﻨﺪ ﺍﺳﺖ
ﻭ
ﻏﻢ ﭼﻮﻥ ﺳﻨﮕﯽ
ﻣﺮﺍ
ﺩﺭ ﺳﺮﺍﺷﯿﺐِ ﯾﮏ ﺩﺭﻩ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻣﯽﮐﻨﺪ!...
"ﻏﻼﻣﺮﺿﺎ ﺑﺮﻭﺳﺎﻥ"
--------------------------------------------------
+ این شعر زنده یاد بروسان رو خیلی دوست داشتم. انگار قصه اینروزهای خیلی از ما آدمهاست!...
---------------------------------------------------------------------------
دفتر عشق:
ﻣﻦ،
ﺍﺯ ﺗﻮﯾﯽ ﮐﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﻫﻢ "ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ "
ﻋﺠﯿﺐ
ﻣﺘﻨﻔﺮﻡ!...
"ناشناس"
برای اینکه بی دلیل کشته شده ام!»
اگر نبودم
مرا در چیزهایی پیدا کنید
که دوستشان داشتم
در ماه، در شکل انار
اگر ناگهان مردم
به مرگ شک کنید
به من
و به مأمور مالیات.
"زنده یاد غلامرضا بروسان"
از کتاب: در آبها دری باز شد / نشر مروارید / چاپ اول، پاییز 1392 / صفحه 36
بعد از تو ما مثل بنفشه ها زندگی کردیم
ناچار بودیم
به درخت ها فکر کنیم
و زندگی کنار پنجره بود
کنار آستین کتم
زندگی در یک قدمی بود
به خاطر تو خشمم را در بهار پنهان کردم
دستم را به نرده ها گرفتم
و از هیاهو دست کشیدم
زانو زدم
و سرم را چون دهان عطری باز کردم.
"غلامرضا بروسان"
از کتاب: در آبها دری باز شد / نشر مروارید / چاپ اول، پاییز 1392 / صفحه 25
به دکمه ها، به لباس ها
و تو را در تاریکی جستجو می کنم
یکی یکی رویاهایم را به خاطر می آورم
احساس می کنم با زندگی کنار آمده ام
به خاطر تو می خواهم در سرمای زیادی بایستم
سرم را از هر کجای مرگ که باشد
بیرون می آورم
و به تو خیره می شوم
"زنده یاد غلامرضا بروسان"
کتاب: در آبها دری باز شد / نشر مروارید / چاپ اول، پاییز 1392
تو نمی میری
چون پرچمی که سربازان بسیاری در آن شلیک کرده باشند
هر شب به هنگام باد
ماه را از خود عبور می دهی
در تو سر گوزنی را دیدم
که هنوز شاخ هایش به سمت کوهستان کج بود
چشمه ای که پرندگان زیاد را شیر می داد.
"زنده یاد غلامرضا بروسان"