این روزها هر
جا که باشم تو را حس می کنم
عطرت تمام
خلوتم را پر کرده
و بی شرمانه
تا رختخوابم هم پیش آمده
آنجا که خیال
انگشتانت لای موهایم خطوط خاطره رسم می کند
و مرا به
رویایی ترین خوابها فرا می خواند
خواب هایی که
بی خیال فرسنگ ها ف ا ص ل ه
تو را کنار
من می نشاند
و به من فرصت
تماشا می دهد
به آخرین قرار
آخرین دیدار
و هدیه ی آخر
راستی پس بوسه آخر چه ؟!
شاید بعدها روزنامه ها قصه زنی را بنویسند
که حواس خودش را پرت می کرد
تا نداند عطر مردانه می زند !
"مریم اکبری"