کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

ما ترک سر بگفتیم

ما ترک سر بگفتیم،

تا دردسر نباشد

غیر از خیال جانان،

در جان و سر نباشد

 

"سعدی"

 

 

متن کامل شعر:

 

ما ترک سر بگفتیم، تا دردسر نباشد

غیر از خیال جانان، در جان و سر نباشد

 

در روی هر سپیدی، خالی سیاه دیدم

بالاتر از سیاهی، رنگی دگر نباشد

 

رنگ قبول مردان، سبز و سفید باشد

نقش خیال رویش، در هر پسر نباشد

 

چشم وصال بینان، چشمیست بر هدایت

سری که باشد او را، در هر بصر نباش

 

در خشک و تر بگشتم، مثلت دگر ندیدم

مثل تو خوبرویی، در خشک و تر نباشد

 

شرحت کسی نداند، وصفت کسی نخواند

همچون تو ماه سیما، در بحر و بر نباشد

 

سعدی به هیچ معنی، چشم از تو برنگیرد

تا از نظر چه خیزد، کاندر نظر نباشد.

 

"سعدی"


ترک ما کردی

ترک ما کردی،

برو هم صحبت اغیار باش

یار ما چون نیستی،

با هر که خواهی یار باش...

مستِ حُسنی،

با رقیبان میلِ مِی خوردن مکن

بد حریفانند آنها،

گفتمت، هشیار باش!

 

"وحشی بافقی"


 

دلتنگم و با هیچکسم میل سخن نیست

دلتنگم و با هیچ‌کسم میل سخن نیست

کس در همه آفاق

به دلتنگی من نیست.


"وحشی بافقی"




متن کامل شعر:


دلتنگم و با هیچ‌کسم میل سخن نیست

کس در همه آفاق به دلتنگی من نیست

 

گلگشت چمن با دل آسوده توان کرد

آزرده دلان را سر گلگشت چمن نیست

 

از آتش سودای تو و خار جفایت

آن کیست که با داغ نو و ، ریش کهن نیست

 

بسیار ستمکار و بسی عهد شکن هست

اما به ستمکاری آن عهد شکن نیست

 

در حشر چو بینند بدانند که وحشی‌ست

آنرا که تنی غرقه به خون هست و کفن نیست

 

"وحشی بافقی"


برگرفته از وبلاگ:

http://be5tpoems.blogfa.com/

 

لطفی ست که می‌کند غمت با دل من

لطفی ست که می‌کند غمت با دل من

ورنه

دل تنگ من

چه جای غم توست.

 

"مولانا"

(یا ابوسعید ابوالخیر)

 


دل در بر من زنده برای غم توست

بیگانهٔ خلق و آشنای غم توست

 

لطفی ست که می‌کند غمت با دل من

ورنه دل تنگ من چه جای غم توست.


"مولانا"

-----------------------------------------

لینک این مطلب در سایت گنجور:

مولانا: http://ganjoor.net/moulavi/shams/robaeesh/sh326/

ابوسعید: https://ganjoor.net/abusaeed/robaee-aa/sh73/

ز حد بگذشت مشتاقی و صبر


ز حد بگذشت مشتاقی و صبر اندر غمت یارا

به وصل خود دوایی کن دل دیوانهٔ ما را

 

مراد ما وصال توست از دنیا و از عقبی

وگرنه بی‌شما قدری ندارد دین و دنیا را

 

"سعدی"


ز تو با تو راز گویم به زبان بی‌زبانی

ز تو با تو راز گویم به زبان بی‌زبانی

به تو از تو راه جویم به نشان بی‌نشانی


چه شوی ز دیده پنهان که چو روز می‌نماید

رخ همچو آفتابت ز نقاب آسمانی.


"خواجوی کرمانی"


دوست

بلبلان از بوی گل مستند و

ما از روی دوست

دیگران از ساغر و

ساقی و ما از یاد دوست.


"خواجوی کرمانی"


خوش نوای بی نوا

گفتا تو از کجائی کاشفته می‌نمائی

گفتم منم غریبی از شهر آشنائی


گفتا سر چه داری کز سر خبر نداری

گفتم بر آستانت دارم سر گدائی


گفتا کدام مرغی کز این مقام خوانی

گفتم که خوش نوائی از باغ بینوائی


گفتا ز قید هستی رو مست شو که رستی

گفتم بمی پرستی جستم ز خود رهائی


گفتا جویی نیرزی گر زهد و توبه ورزی

گفتم که توبه کردم از زهد و پارسائی


گفتا بدلربائی ما را چگونه دیدی

گفتم چو خرمنی گل در بزم دلربائی


گفتا من آن ترنجم کاندر جهان نگنجم

گفتم به از ترنجی لیکن بدست نائی


گفتا چرا چو ذره با مهر عشق بازی

گفتم از آنکه هستم سرگشته‌ئی هوائی

گفتا بگو که خواجو در چشم ما چه بیند

گفتم حدیث مستان سری بود خدائی.


"خواجوی کرمانی"


+ دانلود تصنیف "خوش نوای بی نوا"

با صدای ایرج بسطامی

 از آلبوم افق مهر

آهنگساز پرویز مشکاتیان 

دستگاه شور 

http://opload.ir/downloadf-3da0eedfbd901-mp3.html


کارم که چو زلف توست در هم

کارم که چو زلف توست در هم
بی‌قامت تو نمی‌شود راست

مقصود تویی مرا ز هستی
کز جام، غرض می مصفاست

آیینه روی توست جانم
عکس رخ تو درو هویداست

گل، رنگ رخ تو دارد ارنه
رنگ رخش از پی چه زیباست؟

ور سرو، نه قامت تو دیده است
او را کشش از چه سوی بالاست؟

باغی ست جهان، ز عکس رویت
خرم دل، آن که در تماشاست

در باغ همه رخ تو بیند
از هر ورق گل، آن که بیناست

از عکس رخت دل عراقی
گلزار و بهار و باغ و صحراست.‏

‏"عراقی"‏

شگفت نیست که در بند زلف توست دلم

شگفت نیست که در بند زلف توست دلم
که هرکجا که دلی هست، اندر آن سوداست
به غمزه گر نربودی دل همه عالم
ز عشق تو دل جمله جهان چرا شیداست؟

‏"عراقی"‏

ای ز فروغ رخت تافته صد آفتاب

ای ز فروغ رخت تافته صد آفتاب
تافته‌ام از غمت، روی ز من بر متاب

زنده به بوی توام، بوی ز من وامگیر
تشنهٔ روی توام، باز مدار از من آب

‏"عراقی"‏

ای مهر تو در دل‌ها

وقتی دل سودایی می‌رفت به بستان‌ها
بی خویشتنم کردی، بوی گل و ریحان‌ها

گه نعره زدی بلبل، گه جامه دریدی گل
تا یاد تو افتادم از یاد برفت آن‌ها

ای مهر تو در دل‌ها، وی مهر تو بر لب‌ها
وی شور تو در سرها، وی سر تو در جان‌ها

تا عهد تو دربستم، عهد همه بشکستم
بعد از تو روا باشد نقض همه پیمان‌ها

تا خار غم عشقت آویخته در دامن
کوته نظری باشد رفتن به گلستان‌ها.‏
‏...‏

‏"سعدی"‏


+ این مصرع را بدین صورت نیز نوشته اند:

با یاد تو افتادم از یاد برفت آن‌ها


هر که تشویش سر زلف پریشان تو دید

هر که تشویش سر زلف پریشان تو دید

تا ابد از دل او فکر پریشان ننشست

 

هر که در خواب خیال لب خندان تو دید

خواب از او رفت و خیال لب خندان ننشست

 

"مولانا"


پیش تو بسی از همه کس خوارترم من

پیش تو بسی از همه کس خوارترم من

زان روی که از جمله گرفتارترم من

روزی که نماند دگری بر سر کویت

دانی که ز اغیار وفادار ترم من

 

"وحشی بافقی"


در دلم بود که جان بر تو فشانم روزی

در دلم بود که جان بر تو فشانم روزی

باز در خاطرم آمد که متاعی‌ست حقیر

 

من از این هر دو کمانخانه ابروی تو چشم

برنگیرم و گرم چشم بدوزند به تیر

 

عجب از عقل کسانی که مرا پند دهند

برو ای خواجه که عاشق نبود پندپذیر.

 

"سعدی"


سودای تو از سرم به در می‌نرود

سودای تو از سرم به در می‌نرود

نقشت ز برابر نظر می‌نرود

 

افسوس که در پای تو ای سرو روان

سر می‌رود و بی‌تو به سر می‌نرود.

 

"سعدی"


حجاب چهره جان می‌شود غبار تنم

حجاب چهره جان می‌شود غبار تنم

خوشا دمی که از آن چهره پرده برفکنم

 

چنین قفس نه سزای چو من خوش الحانی‌ست

روم به گلشن رضوان که مرغ آن چمنم

 

"حافظ"

------------------------------------

 

حجاب چهره جان می‌شود غبار تنم

خوشا دمی که از آن چهره پرده برفکنم

 

چنین قفس نه سزای چو من خوش الحانی‌ست

روم به گلشن رضوان که مرغ آن چمنم

 

عیان نشد که چرا آمدم کجا رفتم

دریغ و درد که غافل ز کار خویشتنم

 

چگونه طوف کنم در فضای عالم قدس

که در سراچه ترکیب تخته بند تنم

 

اگر ز خون دلم بوی شوق می‌آید

عجب مدار که همدرد نافه ختنم

 

طراز پیرهن زرکشم مبین چون شمع

که سوزهاست نهانی درون پیرهنم

 

بیا و هستی حافظ ز پیش او بردار

که با وجود تو کس نشنود ز من که منم

 

"حافظ"


عمر که بی‌عشق رفت هیچ حسابش مگیر

عمر که بی‌عشق رفت هیچ حسابش مگیر

آب حیاتست عشق در دل و جانش پذیر

 

هر که جز عاشقان ماهی بی‌آب دان

مرده و پژمرده است گر چه بود او وزیر.

 

"مولانا"

 


+ 8 مهرماه، روز بزرگداشت مولانا گرامی باد.


گفتا تو از کجائی

گفتا تو از کجائی کاشفته می‌نمائی

گفتم منم غریبی از شهر آشنائی

 

گفتا سر چه داری کز سر خبر نداری

گفتم بر آستانت دارم سر گدائی

 

گفتا کدام مرغی کز این مقام خوانی

گفتم که خوش نوائی از باغ بینوائی

 

گفتا ز قید هستی رو مست شو که رستی

گفتم بمی پرستی جستم ز خود رهائی

 

گفتا جویی نیرزی گر زهد و توبه ورزی

گفتم که توبه کردم از زهد و پارسائی

 

گفتا بدلربائی ما را چگونه دیدی

گفتم چو خرمنی گل در بزم دلربائی

 

گفتا من آن ترنجم کاندر جهان نگنجم

گفتم به از ترنجی لیکن بدست نائی

 

گفتا چرا چو ذره با مهر عشق بازی

گفتم از آنکه هستم سرگشته‌ئی هوائی

 

گفتا بگو که خواجو در چشم ما چه بیند

گفتم حدیث مستان سری بود خدائی

 

"خواجوی کرمانی"

 -----------------------------------------------------------------

 

+ دانلود آهنگ "ترنج" از محسن نامجو


پ.ن: ترانه این آهنگ، ترکیبی از این شعر و شعرحافظ است که در پست قبلی آمده است.