کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

چو سلام تو شنیدم ...

چو سلام تو شنیدم ز سلامتی بریدم

صنما هزار آتش تو در آن سلام داری

 

"مولانا"

(بخشی از غزل 2858)


جان و جهان! دوش کجا بوده‌ا‌ی؟

جان و جهان! دوش کجا بوده‌ا‌ی؟

نی غلطم در دل ما بوده‌ای

 

دوش ز هجر تو جفا دیده‌ام

ای که تو سلطان وفا بوده‌ای

 

آه که من دوش چه‌سان بوده‌ام!

 آه که تو دوش که را بوده‌ای!

 

رشک برم کاش قبا بودمی

چون‌که در آغوش قبا بوده‌ای

 

زَهرِه ندارم که بگویم ترا

:«بی من بیچاره کجا بوده‌ای؟»

 

یار سبک روح! به وقت گریز

تیزتر از باد صبا بوده‌ای

 

بی‌تو مرا رنج و بلا بند کرد

باش که تو بندِ بلا بوده‌ای

 

رنگ رخ خوب تو آخِر گُواست

در حرم لطف خدا بوده‌ای!

 

رنگ تو داری، که زِ رَنگ جهان

پاکی، و همرنگ بقا بوده‌ای

 

آینه‌ای! رنگ تو عکس کسی‌ست

تو ز همه رنگ جدا بوده‌ای.

 

"مولانا"

دیوان شمس / غزلیات

در بادیهٔ عشق تو کردم سفری

در بادیهٔ عشق تو کردم سفری

تا بو که بیایم ز وصالت خبری

 

در هر منزل که می‌نهادم قدمی

افکنده تنی دیدم و افتاده سری

 

"مولانا"

(دیوان شمس / رباعیات)

رو سر بنه به بالین

رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن

ترک من خراب شب گرد مبتلا کن

 

ماییم و موج سودا شب تا به روز تنها

خواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا کن

 

از من گریز تا تو هم در بلا نیفتی

بگزین ره سلامت ترک ره بلا کن

 

ماییم و آب دیده در کنج غم خزیده

بر آب دیده ما صد جای آسیا کن

 

خیره کشی است ما را دارد دلی چو خارا

بکشد کسش نگوید تدبیر خونبها کن

 

بر شاه خوبرویان واجب وفا نباشد

ای زردروی عاشق تو صبر کن وفا کن

 

دردی است غیر مردن آن را دوا نباشد

پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن

 

در خواب دوش پیری در کوی عشق دیدم

با دست اشارتم کرد که عزم سوی ما کن

 

گر اژدهاست بر ره عشقی است چون زمرد

از برق این زمرد هی دفع اژدها کن

 

بس کن که بیخودم من ور تو هنرفزایی

تاریخ بوعلی گو تنبیه بوالعلا کن

"مولانا"

ای از ورای پرده‌ها تاب تو تابستان ما

ای از ورای پرده‌ها تاب تو تابستان ما
ما را چو تابستان ببر دلگرم تا بستان ما
ای چشم جان را توتیا آخر کجا رفتی بیا
تا آب رحمت برزند از صحن آتشدان ما

تا سبزه گردد شوره‌ها تا روضه گردد گورها
انگور گردد غوره‌ها تا پخته گردد نان ما
ای آفتاب جان و دل ای آفتاب از تو خجل
آخر ببین کاین آب و گل چون بست گرد جان ما

شد خارها گلزارها از عشق رویت بارها
تا صد هزار اقرارها افکند در ایمان ما
ای صورت عشق ابد خوش رو نمودی در جسد
تا ره بری سوی احد جان را از این زندان ما

در دود غم بگشا طرب روزی نما از عین شب
روزی غریب و بوالعجب ای صبح نورافشان ما
گوهر کنی خرمهره را زهره بدری زهره را
سلطان کنی بی‌بهره را شاباش ای سلطان ما

کو دیده‌ها درخورد تو تا دررسد در گرد تو
کو گوش هوش آورد تو تا بشنود برهان ما
چون دل شود احسان شمر در شکر آن شاخ شکر
نعره برآرد چاشنی از بیخ هر دندان ما

آمد ز جان بانگ دهل تا جزوها آید به کل
ریحان به ریحان گل به گل از حبس خارستان ما

"مولانا"
دیوان شمس / غزلیات

ای یوسف خوش نام ما ...

ای یوسف خوش نام ما خوش می‌روی بر بام ما
ای درشکسته جام ما ای بردریده دام ما
ای نور ما ای سور ما ای دولت منصور ما
جوشی بنه در شور ما تا می‌ شود انگور ما

ای دلبر و مقصود ما ای قبله و معبود ما
آتش زدی در عود ما نظاره کن در دود ما
ای یار ما عیار ما دام دل خمار ما
پا وامکش از کار ما بستان گرو دستار ما

در گل بمانده پای دل جان می‌دهم چه جای دل
وز آتش سودای دل ای وای دل ای وای ما

"
مولانا"
دیوان شمس / غزلیات

پوشیده چون جان می روی ...

پوشیده چون جان می روی اندر میان جان من

سرو خرامان منی ای رونق بستان من

 

چون می روی بی‌من مرو ای جان جان بی‌تن مرو

وز چشم من بیرون مشو ای شعله تابان من

 

هفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرم

چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان من

 

تا آمدی اندر برم شد کفر و ایمان چاکرم

ای دیدن تو دین من وی روی تو ایمان من

 

بی پا و سر کردی مرا بی‌خواب و خور کردی مرا

در پیش یعقوب اندرآ ای یوسف کنعان من

 

از لطف تو چون جان شدم وز خویشتن پنهان شدم

ای هست تو پنهان شده در هستی پنهان من

 

گل جامه در از دست تو ای چشم نرگس مست تو

ای شاخ‌ها آبست تو ای باغ بی‌پایان من

 

یک لحظه داغم می کشی یک دم به باغم می کشی

پیش چراغم می کشی تا وا شود چشمان من

 

ای جان پیش از جان‌ها وی کان پیش از کان‌ها

ای آن بیش از آن‌ها ای آن من ای آن من

 

منزلگه ما خاک نی گر تن بریزد باک نی

اندیشه‌ام افلاک نی ای وصل تو کیوان من

 

مر اهل کشتی را لحد در بحر باشد تا ابد

در آب حیوان مرگ کو ای بحر من عمان من

 

ای بوی تو در آه من وی آه تو همراه من

بر بوی شاهنشاه من شد رنگ و بو حیران من

 

جانم چو ذره در هوا چون شد ز هر ثقلی جدا

بی‌تو چرا باشد چرا ای اصل چار ارکان من

 

ای شه صلاح الدین من ره دان من ره بین من

ای فارغ از تمکین من ای برتر از امکان من

 

"مولانا"

(دیوان شمس / غزلیات)

معشوقه به سامان شد تا باد چنین بادا

معشوقه به سامان شد تا باد چنین بادا
کفرش همه ایمان شد تا باد چنین بادا

ملکی که پریشان شد از شومی شیطان شد
باز آن سلیمان شد تا باد چنین بادا

یاری که دلم خستی در بر رخ ما بستی
غمخواره یاران شد تا باد چنین بادا

هم باده جدا خوردی هم عیش جدا کردی
نک سرده مهمان شد تا باد چنین بادا

 

زان طلعت شاهانه زان مشعله خانه

هر گوشه چو میدان شد تا باد چنین بادا

 

زان خشم دروغینش زان شیوه شیرینش

عالم شکرستان شد تا باد چنین بادا

 

شب رفت صبوح آمد غم رفت فتوح آمد

خورشید درخشان شد تا باد چنین بادا

 

از دولت محزونان وز همت مجنونان

آن سلسله جنبان شد تا باد چنین بادا

 

عید آمد و عید آمد یاری که رمید آمد

عیدانه فراوان شد تا باد چنین بادا

 

...

 

"مولانا"

اندر دل بی وفا غم و ماتم باد

اندر دل بی وفا غم و ماتم باد

آن را که وفا نیست ز عالم کم باد

 

دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد

جز غم که هزار آفرین بر غم باد.

 

"مولانا"

من از عالم تو را تنها گزینم

من از عالم تو را تنها گزینم
روا داری که من غمگین نشینم؟
دل من چون قلم اندر کف توست
ز توست ار شادمانم گر حزینم

 

"مولانا"


 

آرامگاه مولانا / قونیه، ترکیه

(عکس از: سالار)


+ 8 مهر، سالروز بزرگداشت مولانا ی بزرگ گرامی باد.

من ذره و خورشید لقایی تو مرا

من ذره و خورشید لقایی تو مرا

بیمار غمم عین دوایی تو مرا

بی بال و پر اندر پی تو می پرم

من کَه شده ام چو کهربایی تو مرا.

 

"مولانا"

ای دوست قبولم کن و جانم بستان

ای دوست قبولم کن و جانم بستان
مستم کن وز هر دو جهانم بستان

با هر چه دلم قرار گیرد بی تو
آتش به من اندر زن و آنم بستان.

 

"مولانا"

ای زندگی، تن و توانم همه تو

ای زندگی، تن و توانم همه تو
جانی و دلی، ای دل و جانم همه تو

تو هستی من شدی، ازآنی همه من
من نیست شدم در تو، ازآنم همه تو.

 

"مولانا"

خود ممکن آن نیست که بردارم دل

خود ممکن آن نیست که بردارم دل
آن به که به سودای تو بسپارم دل

گر من به غم عشق تو نسپارم دل
دل را چه کنم بهر چه میدارم دل.

 

"مولانا"

من بودم و دوش آن بت بنده نواز

من بودم و دوش آن بت بنده نواز
از من همه لابه بود و از وی همه ناز


شب رفت و حدیث ما به پایان نرسید
شب را چه گنه حدیث ما بود دراز...

 

"مولانا" یا "ابوسعید ابوالخیر" !!؟؟

از درد تو هیچ روی درمانم نیست

در عشق تو هر حیله که کردم هیچ است
هر خون جگر که بی تو خوردم هیچ است

از درد تو هیچ روی درمانم نیست
درمان که کند مرا که دردم هیچ است.

 

"مولانا"

ای که تو ماه آسمان

ای که تو ماه آسمان، ماه کجا وُ تو کجا
در رخ مَه کجا بوَد این کر و فر و کبریا

جمله به ماه عاشق وُ ماه اسیر عشق تو
ناله کنان ز دردِ تو، لابه کنان که ای خدا

سجده کنند مهر و مَه پیش رخِ چو آتشت
چونکه کند جمال تو با مه و مهر ماجرا.

"
مولانا"

ای نور دل و دیده

ای نور دل و دیده و جانم چونی
وی آرزوی هر دو جهانم چونی

من بی لب لعل تو چنانم که مپرس
تو بی رخ زرد من ندانم چونی.

 

"مولانا"

سیر نمی‌شوم ز تو

سیر نمی‌شوم ز تو، ای مه جان فزای من

جور مکن، جفا مکن، نیست جفا سزای من

با ستم وُ جفا خوشم، گر چه درون آتشم

چونکه تو سایه افکنی، بر سرم ای همای من

 

"مولانا"


پی نوشت: این شعر (و شعر کاملش) را به گونه های دیگری نیز نوشته اند ...

در عشق توام نصیحت و پند چه سود

در عشق توام نصیحت و پند چه سود
ذهرآب چشیده ام مرا قند چه سود

گویند مرا که بند بر پاش نهید
دیوانه دل است، پام بر بند چه سود

 

"مولانا"