-
می آیی، همراه می شویم
شنبه 30 فروردینماه سال 1393 11:37
می آیی... همراه می شویم همراز می شویم شاد و سرمست از این همدلی اما هوس این حس دیرآشنای نامأنوس این هاله پر ابهام هزار نقش کدر می کند آبی آسمان خیالم را... "سحر دوستی" 30 فروردین 1393
-
می ترسم
شنبه 30 فروردینماه سال 1393 08:13
می ترسم باور کنم زیبایی دست های تو را وقتی شاپرک های کوچک را برمی دارد به موهایم می زند وقتی با من حرف می زند بی صدا بی صدا بی صدا می ترسم وقتی دست هایت مثل دو قایق بی قرار محاصره ام می کنند و دیگر فرقی ندارد به کدام سمت می گریزم؟ اگر تو را باور کنم مثل ماهی کوچکی در اقیانوس گم می شوم نمی توانم بگویم دوستت دارم !...
-
آفتاب گردان
شنبه 30 فروردینماه سال 1393 08:03
به تو می خندند ؟ گل های آفتاب گردان ؟ نه بر برکه خیال های دور تاکنون حضور مواج چهره تو بهشتی است که تنها کولیان بر آن آشیان می سازند تا خاطره تلخ راه های سخت شیب گذشته شیرین بر چشمان تو نقش گیرد لبخند تو دختر میزبان خوابی به عمق تمام خیال های ناخواسته است پروانه های پنهان در ابرهای بازدمت زیبا دختر کولی گل های زمین را...
-
با همه ی بی سر و سامانی ام
شنبه 30 فروردینماه سال 1393 07:57
با همه ی بی سر و سامانی ام باز به دنبال پریشانی ام طاقتِ فرسوده گیم هیچ نیست در پیِ ویران شدنی آنیم دلخوش گرمای کسی نیستم آمده ام تا تو بسوزانی ام آمده ام با عطش سال ها تا تو کمی عشق بنوشانی ام آمده ام بلکه نگاهم کنی عاشق آن لحظه ی توفانی ام ماهی برگشته ز دریا شدم تا تو بگیری و بمیرانی ام حرف بزن ابر مرا باز کن دیر...
-
لطفا با من گریه کن!
چهارشنبه 27 فروردینماه سال 1393 11:18
چیزهایی هستند که میتوانند مرا له کنند مثل صورتهای بیروح مثل پاکتها مثل کلوچهها مثل زنهای اجیر شده مثل کشورهایی که ادعای عدالت میکنند مثل آخرین بوسه و اولین بوسه، مثل دستهایی که زمانی عاشق تو بودند و تو اینها را میدانی، لطفا با من گریه کن... "چارلز بوکوفسکی"
-
خبرت هست ...
چهارشنبه 27 فروردینماه سال 1393 11:17
خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست طاقت بار فِراق این همه ایامم نیست متن کامل شعر: خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست طاقت بار فِراق این همه ایامم نیست خالی از ذکر تو عضوی چه حکایت باشد سر مویی به غلط در همه اندامم نیست میل آن دانهی خالم نظری بیش نبود چون بدیدم ره بیرون شدن از دامم نیست شب بر آنم که مگر روز نخواهد بودن...
-
شکست خوردم!
سهشنبه 26 فروردینماه سال 1393 14:01
شکست خوردم ! با فتح شهری که تو در آن نبودی ... " جلال ارمغان" برگرفته از وبلاگ http://hessohalepaizi.blogfa.com /
-
عقل بیهوده سر طرح معما دارد
سهشنبه 26 فروردینماه سال 1393 12:21
عقل بیهوده سر طرح معما دارد بازی عشق مگر شاید و اما دارد با نسیم سحری دشت پر از لاله شکفت سر سربسته چرا اینهمه رسوا دارد در خیال آمدی و آینه ی قلب شکست آینه تازه از امروز تماشا دارد بس که دلتنگم اگر گریه کنم می گویند قطره ای قصد نشان دادن دریا دارد تلخی عمر به شیرینی عشق آکنده است چه سر انجام خوشی گردش دنیا دارد عشق...
-
این آخرین باره
دوشنبه 25 فروردینماه سال 1393 08:46
♫♫♫ از دست من میری، از دست تو میرم تو زنده میمونی، منم که می میرم تو رفتی از پیشم، دنیامو غم برداشت برداشتِ ما از عشق با هم تفاوت داشت این آخرین باره من ازت می خوام برگردی به خونه این آخرین باره من ازت می خوام عاقل شی دیونه ♫♫♫ اینقدر بزرگه تنهایی این مرد که حتی تو دریا نمیشه غرقش کرد من عاشقت هستم، اینو نمی فهمی یه...
-
دلخوشم
دوشنبه 25 فروردینماه سال 1393 07:52
دلخوشم با غزلی تازه همینم کافیست تو مرا باز رساندی به یقینم کافیست قانعم ، بیشتر از این چه بخواهم از تو گاه گاهی که کنارت بنشینم کافیست گله ای نیست من و فاصله ها همزادیم گاهی از دور تو را خوب ببینم کافیست آسمانی! تو در آن گستره خورشیدی کن من همین قدر که گرم است زمینم کافیست من همین قدر که با حال و هوایت گه گاه برگی از...
-
کاش...
یکشنبه 24 فروردینماه سال 1393 08:32
جنگل، پاییز، کلبه ای چوبی و دودی که از دودکشش بالا می رود کاش با تو در چهارچوب همین تابلو آشنا شده شده بودم. "رویا شاه حسین زاده "
-
آری آدم ها هم گاهی...
یکشنبه 24 فروردینماه سال 1393 08:31
باید خیال بافت روزها را و شب ها را پس انداز کرد هیچ شمعی دل به باد نمی بندد اگر مجبور نباشد و هیچ ابری نمی بارد اگر ذائقه زمین عوض شود اتفاق یعنی یک نفر پنجره را باز بگذارد و لک لک ها کودکان را به خانه شان برسانند یعنی یک مادر خودش را به دنیا بیاورد از آسمان فرشته ببارد و درختان گمان کنند بهار شده است آری آدم ها هم...
-
نامههای عاشقانه نیما یوشیج - 5
یکشنبه 24 فروردینماه سال 1393 08:29
به عزیزم عالیه به من گفته ای بدون خبر بازگشت نکنم؟ ببین این ابرهای سفید را که از جلوی ماه رد می شوند از مغرب به مشرق خبر می برند ، ولی صبر لازم است. درباره ی خودم نمی دانم برای خبر آوردن لازم است تا آخر عمر صبر کنم، یا نه؟ هنوز تو را می بینم در مقابل در ایستاده ای. رو به بالا بنا به عادت نگاه می کنی. کی خبر مرا به تو...
-
بهار بی حضور تو ...
چهارشنبه 20 فروردینماه سال 1393 11:39
ﺑﻬﺎﺭ، ﺑﯽﺣﻀﻮﺭِ ﻗﺪﻡﻫﺎﺕ ﮐﺎﺑﻮﺱِ ﺍﯾﻦ ﺧﻮﺍﺏِ ﺯﻣﺴﺘﺎﻧﯽ ﺳﺖ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺷﮑﻮﻓﻪ، ﺑﻬﺎﻧﻪﯼ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﺪ ﻭَ ﺗﻮ ﭘﯿﺮﺍﻫﻦِ ﺗﻤﺎﻡِ ﻓﺼﻞﻫﺎ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺭﺍﻫﻨﺪ . "ﺳﯿﺪ ﻣﺤﻤﺪ ﻣﺮﮐبیان"
-
ﺗﻮ ﻫﺴﺘﯽ ﻭ ﻧﯿﺴﺘﯽ
چهارشنبه 20 فروردینماه سال 1393 11:37
ﺗﻮ ﺁﺏ ﺷﺪﻩﯾﯽ ﺩﺭ ﺍﻧﺪﻭﻩ ﺍﺳﺐﻫﺎ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ ﺩﺭﻩﻫﺎ ﻗﻄﺮﺍﺕ ﺷﺒﻨﻢ، ﻣﻪ ﻧﻤﯽﮔﺬﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﺑﺒﯿﻨﻤﺖ .... ﺷﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﺳﺮ ﺗﺎﺟﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺷﻬﺒﺎﻧﻮﯼ ﮐﻮﻫﺴﺘﺎﻥﻫﺎ ﺷﻮﯼ ﮐﻔﺸﺪﻭﺯﮎﻫﺎ ﺧﺎﻝﻫﺎﯼ ﺳﯿﺎﻩﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﮔﺮﺩﻧﺒﻨﺪ ﺗﻮ ﺩﺭ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺭﻫﺎ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﻗﻮﭺﻫﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﺑﺎ ﺩﺭﺧﺖ ﺻﻨﻮﺑﺮ ﻣﯽﺟﻨﮕﻨﺪ ﻣﻪ ﻧﻤﯽﮔﺬﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﺑﺒﯿﻨﻤﺖ . ﺗﻮ ﻫﺴﺘﯽ ﻭ ﻧﯿﺴﺘﯽ ﺧﺎﻟﻖ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻣﻦ! ﺗﻮ ﻫﺴﺘﯽ ﻭ ﻧﯿﺴﺘﯽ ﻭ ﺳﺮ...
-
دلتنگی ...
سهشنبه 19 فروردینماه سال 1393 08:16
دلتنگی یعنی خیابانی شلوغ پر از همه آنها که شبیه تو اند مثل ساعتی که سازش کوک نیست و هیچ منتظری نگاهش نمی کند چیزی شبیه پیانو های بعد از ظهر در کافه هایی که میزی در آن تنها نیست و صدای خنده های تو تنها صدایی است که باورش نمی کنم عشق های کوبیسم از در و دیوار شهر بالا می روند و دوست داشتن های مدرن تلخ تر از همیشه اند این...
-
همیشه باش...
سهشنبه 19 فروردینماه سال 1393 08:14
همیشه باش هیچ نیمکتی طاقت بغض مرا ندارد. "ناشناس " برگرفته از وبلاگ: http://shahrehbaran.blogfa.com /
-
آنکه بی باده کند جان مرا مست کجاست؟
سهشنبه 19 فروردینماه سال 1393 08:10
آنکه بی باده کند جان مرا مست کجاست؟ وآنکه بیرون کند از جان و دلم دست کجاست؟ وآنکه سوگند خورم جز به سر او نخورم وآنکه سوگند من و توبه ام اشکست کجاست؟ وآنکه جانها به سحر نعره زنانند ازو وآنکه ما را غمش از جای ببُردهست کجاست؟ جانِ جانست، وگر جای ندارد چه عجب ! این که جا می طلبد در تن ما هست، کجاست؟ غمزۀ چشم بهانهست...
-
این عید هم بی تو گذشت...
دوشنبه 18 فروردینماه سال 1393 09:49
این عید هم بی تو گذشت ... و من امسال هیچ سبزه ای گره نزدم از لج هر دویمان ... تو حتی در فکر آمدن هم نبودی و با دستی که اینهمه دور است چگونه می توان آرزو کرد!؟ پ.ن: من دستانم را پیش تو جا گذاشته ام تا دلت نگیرد از بی تفاوتی روزگار ... "از خانم نسترن" http://yadat-hast-migofti.blogfa.com /
-
بهار دست های توست...
دوشنبه 18 فروردینماه سال 1393 08:50
بهار دست های توست و شکوفه های درختی که مثل لبخند تو نام اش را نمی دانم. سرخی گونه هات دل سیب های هفت سین را برده و نگاه تو سبز ترین خیال دنیاست وقتی آفتاب گرم می افتد روی دیوار نگاه حتمن جایی دورتر از اینجا، تو داری چشم هات را باز می کنی چه ساده ایم ما نمی دانیم این نسیم فروردین عطر گیسوهای معشوق است افتاده به جانِ...
-
عصر سنگی
دوشنبه 18 فروردینماه سال 1393 08:11
بزرگ ترین سوال این روزهای اطرافیانم شده ای ... بیچاره من! هنوز می ترسم بگویم که عاشقت شده ام چه رسد به گفتن قصه شکستنم ... درد نفهمیدن عشقم درد نپذیرفتنم درد شکستنم به کنار ... کنایه ها را چه کنم؟ تو چه میدانی الان ساعت چند است تو چه میدانی با اشک از نرسیدن نوشتن چه دشوار است ... نمیدانی ... من می نویسم و تو در خواب...
-
برگرد و برایم شعری بخوان
یکشنبه 17 فروردینماه سال 1393 10:31
مرگ در برگ ها زرد می شود در آدم ها سفید و در من، درست رنگ تو را گرفته پیش از آنکه مشت های گره کرده ام از پندار زندگی تهی شوند برگرد و برایم شعری بخوان برگرد تا صدایت در دستم گلی شود رو به همه تلخی ها روزی باز می گردی تا رنگ های رفته را به زندگی ام بازگردانی روزی دیر آنقدر دیر که می ترسم در میان سطرهای غبار گرفته از...
-
تو خوابیده ای آرام
یکشنبه 17 فروردینماه سال 1393 10:29
تو خوابیده ای آرام و من پشت پلک تو آنقدر می بارم تا پنجره را باز کنی .. دستهات را زیر باران بگیری و بخندی ... "عباس معروفی"
-
من یک روستایی هستم
یکشنبه 17 فروردینماه سال 1393 10:28
ماه امشب عروس می شود . نارنجزارها پشت معبر سفیدرود دیوانه می کنند شبگردهای بهاری را تخته سنگ یادگاری ها امشب دلش برای تن نوشته هایش کوچک شده . تن لخت شالیزار تشنه ی دل آوازهای دخترکان خواب، شالیها را چرت می زند . قورباغه های آوازه خوان ترانه ای مبهم را زمزمه می کنند . نسیم بهار که میان سبزینه های برگ ها طنازی می...
-
منظومه ها
شنبه 16 فروردینماه سال 1393 09:09
پس این ها همه اسمش زندگی است : دلتنگی ها، دل خموشی ها، ثانیه ها، دقیقه ها حتی اگر تعدادشان به دو برابر آن رقمی که برایت نوشته ام برسد ما زنده ایم، چون بیداریم ما زنده ایم، چون می خوابیم و رستگار و سعادتمندی م، زیرا هنوز بر گستره ویرانه های وجودمان پانشینی برای گنجشک عشق باقی گذاشته ایم خوشبختیم، زیرا هنوز صبح هامان...
-
چقدر دوست داشتن تو خوب است
دوشنبه 26 اسفندماه سال 1392 08:58
چقدر دوست داشتن تو خوب است. دوست داشتن تو ماهی قرمز هیچ سفره هفت سینی نیست. دوست داشتن تو عین ساعت تحویل سال است. ــ همیشه منتظرش مانده ایم.ــ دوست داشتن تو عیدی اول فروردین است. کاش همیشه عید بود. کاش همیشه تو را عیدی می گرفتم. تو را دوست دارم زمین از چرخیدن می ماند. و خورشید فراموش می کند که باید غروب کند. تو را...
-
...
دوشنبه 26 اسفندماه سال 1392 08:56
...
-
پش از آنکه واپسین نفس را برآرم
دوشنبه 26 اسفندماه سال 1392 08:53
پش از آنکه واپسین نفس را برآرم پیش از آنکه پرده فرو افتد پیش از پژمردن آخرین گل بر آنم که زندگی کنم بر آنم که عشق بورزم برآنم که باشم در این جهان ظلمانی در این روزگار سرشار از فجایع در این دنیای پر از کینه نزد کسانی که نیازمند منند کسانی که نیازمند ایشانم تا دریابم ، شگفتی کنم ، باز شناسم که می توانم باشم ، که می...
-
مرد اگر بودم...
شنبه 24 اسفندماه سال 1392 13:42
مرد اگر بودم نبودنت را غروب های زمستان در قهوه خانه ی دوری سیگار می کشیدم . نبودنت دود می شد و می نشست روی بخار شیشه های قهوه خانه . بعد تکیه می دادم به صندلی چشمهایم را می بستم و انگشتانم را دور استکان کمر باریک چای داغ حلقه می کردم تا بیشتر از یادم بروی نامرد اگر بودم نبودنت را تا حالا باید فراموش کرده باشم مرد...
-
این همه شعر نوشتم...
شنبه 24 اسفندماه سال 1392 13:40
این همه شعر نوشتم... آنچه می خواستم نشد. زمزمه کردم، ورد خواندم، فریاد کشیدم... نشد آنچه می خواستم. پاره کردم، آتش زدم، دوباره نوشتم... نشد! تو چیز دیگری بودی، بگو تو را که نوشت که سرنوشت مرا کاغذی سیاه کرد! "شهاب مقربین" از کتاب: سوت زدن در تاریکی / نشز چشمه / چاپ اول بهار 89