-
این همه شعر نوشتم...
شنبه 24 اسفندماه سال 1392 13:40
این همه شعر نوشتم... آنچه می خواستم نشد. زمزمه کردم، ورد خواندم، فریاد کشیدم... نشد آنچه می خواستم. پاره کردم، آتش زدم، دوباره نوشتم... نشد! تو چیز دیگری بودی، بگو تو را که نوشت که سرنوشت مرا کاغذی سیاه کرد! "شهاب مقربین" از کتاب: سوت زدن در تاریکی / نشز چشمه / چاپ اول بهار 89
-
دیدار دوباره ما میسر است...
شنبه 24 اسفندماه سال 1392 13:39
آه که چقدر سرانگشت خسته بر بخار این شیشه کشیدم چقدر کوچه را تا باور آسمان و کبوتر تا خواب سر شاخه در شوق نور تا صحبت پسین و پروانه پائیدم و تو نیامدی! باز عابران، همان عابران خسته ی همیشگی بودند باز خانه، همان خانه و کوچه، همان کوچه و شهر همان شهر ساکت سالیان!... من اما از همان اول باران بی قرار می دانستم دیدار دوباره...
-
خسته شدم
چهارشنبه 21 اسفندماه سال 1392 10:22
خسته شدم از بس ادای کوه بودن را درآوردم می خواهم خودم باشم می خواهم فرو بریزم ...! "شاعر: ناشناس!" با تشکر از خانم نسترن http://yadat-hast-migofti.blogfa.com /
-
چون آمدنم به من نبود روز نخست
چهارشنبه 21 اسفندماه سال 1392 10:15
چون آمدنم به من نبود روز نخست وین رفتن بی مراد عزمیست درست برخیز و میان ببند ای ساقی چُست* کاندوه جهان به مِی فرو خواهم شست "خیام" * چُست: جَلد و چابک (لغت نامه دهخدا)
-
چشمهایت دلم را ورق می زند
چهارشنبه 21 اسفندماه سال 1392 10:11
برگرفته از وبلاگ شاعر http://parvizsadeghi.blogfa.com/
-
بخند کودک همسایه
دوشنبه 19 اسفندماه سال 1392 08:38
بخند کودک همسایه ... من اندوههای زیادی را دیدم که سر پیچ همین خیابان چشم انتظار بزرگسالی تو هستند. " رویا شاه حسینزاده "
-
به من گفتی که دل دریا کن ای دوست
دوشنبه 19 اسفندماه سال 1392 08:37
به من گفتی که دل دریا کن ای دوست همه دریا از آن ما کن ای دوست دلم دریا شد و دادم به دستت مکش دریا به خون پروا کن ای دوست کنار چشمه ای بودیم در خواب تو با جامی ربودی ماه از آب چو نوشیدیم از آن جام گوارا تو نیلوفر شدی من اشک مهتاب تن بیشه پر از مهتابه امشب پلنگ کوه ها در خوابه امشب به هر شاخی دلی سامون گرفته دل من در...
-
نامههای عاشقانه نیما یوشیج -– 4
دوشنبه 19 اسفندماه سال 1392 08:23
... عالیه عزیز! تاریخ و آثار شعرای بزرگ را بخوان. مسلم خواهد شد که قلب مبدأ همه چیز ها است و هیچ کس مثل آن شعرا نتوانسته است حساسیت به خرج داده باشد. بعد از آلان نظرت را رو به جمعیت پرتاب کن: غالب اشخاص خوش لباس و خوش هیکل را خواهی دید که بد جنس بی محبت و بی وفا هستند. پس به دستی دست بده که دستت را نگاه بدارد. به جایی...
-
تو اینجایی
یکشنبه 18 اسفندماه سال 1392 07:54
جارِ شادمانهی گنجشکان را روشنتر میشنوم، چرا که تو اینجایی ! شکوه خورشیدُ کفکوبیِ برگها، پنبههای وِلِنگار ابر، لَنترانی جوبارهی فروتن این همه را خوشتر از همیشه میبینم، چرا که تو اینجایی ! تو آن اشارتِ روشنی که آدم را به برچیدن سیبِ سَرترین شاخه دعوت کرد ! بهشت را به نیم نگاه تو...
-
شوق
یکشنبه 18 اسفندماه سال 1392 07:51
شوق یعنی تو که برمی گردی مدرس همت صیاد من مسیر دیدنت را به حافظه ی شهر ریخته ام من اطمینان را با انتظار عوض کرده ام اطمینان یعنی تو که برمی گردی من تفأل زده ام من مسیر بغل کردنت را پشت در خانه ات تمرین کرده ام وقتی خانه نبودی ! معجزه ها ساده رخ نمی دهند اما حتما رخ می دهند ! تو رخ می دهی. "مهدیه لطیفی" بهمن...
-
ای چشم تو مست خواب
یکشنبه 18 اسفندماه سال 1392 07:50
ای چشم تو مست خواب و سرمست شراب صاحبنظران تشنه و وصل تو سراب مانند تو آدمی در آباد و خراب باشد که در آیینه توان دید و در آب "سعدی"
-
شبی که می رفتی
شنبه 17 اسفندماه سال 1392 08:25
دلم می خواست شبی که می رفتی اتفاقِ ساده ای می افتاد راه را گم می کردی فاخته ای کوکو می کرد و کلیدی زنگار گرفته از آشیانه ی خالی دُرناها به زمین می افتاد باران می گرفت بیدار می شدم بیدارت می کردم و ادامه ی این خواب را تو تعریف می کردی . " واهه آرمن " -------------------------------------------- درباره شاعر:...
-
حساب و کتاب
شنبه 17 اسفندماه سال 1392 08:24
هر شب می نشینم پای حساب و کتابم . چند بار گفته ای دوستم داری . چند بار دوستم داشته ای . چند بار بارانی شده ای برای من . چند بار باریده ای . چند بار عارف شدی ، عاشق شدی ، شاعر شدی . چند بار برای نبودنم مردی و زنده شدی . چند بار از آمدنم ناامید شدی . چند بار از رفتنم شکستی . چند بار از دیدنم دوباره بهاری شدی . هر...
-
امشب که حضور یار جان افروزست
شنبه 17 اسفندماه سال 1392 08:23
امشب که حضور یار جان افروزست بختم به خلاف دشمنان پیروزست گو شمع بمیر و مه فرو شو که مرا آن شب که تو در کنار باشی روزست "سعدی"
-
بهار...
سهشنبه 13 اسفندماه سال 1392 10:58
من فهمیده ام وقتی چشمانت را می بندی به عطر کدام درخت فکر می کنی فهمیده ام همه چیز از لحظه ای شروع می شود که باور کنی بهار ... همه ی آوازهای توست ! بهار هدیه ی صورتی تو به گلبرگ کوچکی ست که از رنگ پیراهنش خسته می شود و نمی داند چکار کند . "فرناز خان احمدی"
-
خستهام...
سهشنبه 13 اسفندماه سال 1392 10:56
خستهام شبیه آن مسافری که از هزار فرسخ سیاه آمدهست و بازوان هیچ کس برای در بغل گرفتنش گشوده نیست . خستهام شبیه قفل کهنهای که سالهای سال بی کلید مانده است . خستهام شبیه نامۀ بدون مقصدی که باد کرده روی دست پستچی . خستهام شبیه پلّههای بی سر و تهی که ... خشک و خالیی که ... غم گرفتهای که ... چند پلّه خستهتر هنوز...
-
همه ی کوچه ها را گشته ام
سهشنبه 13 اسفندماه سال 1392 10:55
همه ی کوچه ها را گشته ام ایستگاه ها، فرودگاه ها، پارک ها کافه های شلوغ پاتوق های کوچک خیابان ها و میدان ها حالا من به آسمان هم نگاه نمی کنم زیرا در آنجا هم نیستی آب شده ای در چشم هام یک قطره ی پاک . خانه را هم گشته ام بانوی من ! می شود کمد لباس را باز کنم تو آنجا باشی و بخندی باز؟ می شود؟ "عباس معروفی"
-
زخمی
دوشنبه 12 اسفندماه سال 1392 12:04
به جز تو محبوب من! مردان بی شماری را دوست داشته ام بر شانه های بی شماری گریسته ام و بوسه ها و لبخند هایم را با لبان بسیاری در میان نهاده ام مردان بی شماری همه با یک نام همه با یک چهره با خنجر هایی شبیه هم که تنها جای زخم هایشان روی قلبم با هم فرق دارد. "انسیه موسویان"
-
شاید سی سال بعد
دوشنبه 12 اسفندماه سال 1392 11:55
... بی شک یک روز، سی سال بعد از کنار عابران که رد می شوی بوی عطری گیجت می کند … پرتاب می شوی به سی سال قبل و دعا می کنی همان لحظه باران ببارد تا گم شود قطره ی اشکی که به یاد شاعر عاشقانه های «تقدیم به تو» با حوصله پایین می افتند از چشم هایت از همان چشم هایی که ... آه...! تو مرا به یاد خواهی آورد بدون شک یک روز شاید سی...
-
مـن هیچ ندانم که مرا آن که سرشت
دوشنبه 12 اسفندماه سال 1392 11:54
مـن هیچ ندانم که مرا آن که سرشت از اهل بهشت کرد یا دوزخ زشت جامی و بتی و بربطی بر لب کشت این هر سه مرا نقد و تو را نسیه بهشت "خیام"
-
عشق اگرچه حرف ربط نیست
یکشنبه 11 اسفندماه سال 1392 10:51
عشق اگرچه حرف ربط نیست ربط میدهد مرا به تو شوق را به جان رنج را به روح همچنان که باد خاک را به دشت ابر را به کوه. "سیدعلی میرافضلی"
-
دوست داشتنت اندازه ندارد
یکشنبه 11 اسفندماه سال 1392 10:49
دوست داشتنت، اندازه ندارد! پایان ندارد ! گویی بایستی بر ساحل اقیانوس و موج های کوچک و بزرگ مکرر را بی انتها، بشماری ... "علی صالحی بافقی"
-
گر یک نفست ز زندگانی گذرد
یکشنبه 11 اسفندماه سال 1392 10:45
گر یک نفست ز زندگانی گذرد مگذار که جز به شادمانی گذرد هشدار که سرمایه سودای جهان عمرست چنان کش گذرانی گذرد. "خیام"
-
شاید هنوز کسی هست
شنبه 10 اسفندماه سال 1392 08:32
همین خرده کاغذ ها و دست نوشته های خط خورده شاید بهای رستگاری دنیا باشد تو فکر میکنی خورشید ابله است که این همه می گردد و از زمین ابله گون روی بر نمی گرداند؟! شاید هنوز کسی هست که هر روز از رویای شفاف یک سیب بالا می رود و شیشه های مه گرفته ی دنیا را پاک می کند شاید هنوز کسی هست که خواب هایش را برای هیچکس نگفته است....
-
حرف که میزنی
شنبه 10 اسفندماه سال 1392 08:15
لهجهات نه شمالی ست نه جنوبی اما حرف که میزنی باد از شمال میوزد و پرندگان از جنوب بازمیگردند . "مژگان عباسلو"
-
باید تو را زندگی کرد
شنبه 10 اسفندماه سال 1392 08:06
به این در و آن در می زنم یکی از این درها رو به آغوش تو باز شود شاید و سرانگشتانم تنت را نت به نت بنوازند باید هیزم بر آتش ِ نابودی ام نینداز من آب از سرم گذشته است ! در به در ات می شوم گور به گور اما نمی شوم برای مُردن فرصت زیاد است باید تو را زندگی کرد. "مهدیه لطیفی" بهمن ماه 1392 پ.ن: تولدت مبارک خانم...
-
مرا در آغوش بگیر
چهارشنبه 7 اسفندماه سال 1392 08:16
مرا در آغوش بگیر … حتی شده با دستهایِ سردِ آدمکهایِ یاهو .. میخواهم به آغوشت برگردم ! "نسترن وثوقی "
-
سه شعر کوتاه از صبا کاظمیان
چهارشنبه 7 اسفندماه سال 1392 08:14
آسان شدم مثل آخرین برف اسفند، در بازوان تو. *** در این شهر دلتنگ بازوان تو میدان تحریر بغض های من است. *** دلتنگم شبیه میدانی که تندیس هزارساله ی مردی را از آن ربوده اند . "صبا کاظمیان"
-
خستگی همیشه به کوه کندن نیست
چهارشنبه 7 اسفندماه سال 1392 08:13
به قطاری که تو را می برد گفتم برگردد؟ گفتم نرود؟ گفتم...؟ چیزی نگفتم به قطاری که تو را می برد، گلایه ای نیست خودت سوار شدی ! حالا هم شب از نیمه گذشته است تا ایستگاه بعدی چند سال راه است برف بر بیابان یکدست است و هم کوپه هایت چیزی از تو نمی فهمند ! خستگی همیشه به کوه کندن نیست خستگی گاهی همین حسی ست که بعد از هزار بار...
-
قطره ای بر گونه ی تو
یکشنبه 4 اسفندماه سال 1392 13:02
از ماه لکه ای بر پنجره مانده است از تمام آب های جهان قطره ای بر گونه ی تو و مرزها آنقدر نقاشی خدا را خط خطی کردند که خون خشک شده دیگر نام یک رنگ است از فیل ها گردنبندی بر گردن هایمان و از نهنگ شامی مفصل بر میز فردا صبح انسان به کوچه می آید و درختان از ترس پشت گنجشک ها پنهان می شوند . "گروس عبدالملکیان"